گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

نا تمام من

خیلی سردرگمم .

نمیدونم چرا جامعه ی ما اینقدر عقب افتاده ست که همه چی میوفته رو

کول خانواده دختر .پدرم باید هم جهاز میداد ،هم دختر بده هم سیسمونی بده . خسته شدم خیلی خسته .

بعضی حرف ها هم تبدیل به قوز بالاقوز شده روی دلم .

مثل اون روزی که یکی برگشت گفت :اگه رحم مادر خوشگل باشه بچه هم خوشگل میشه .

(کلا ستون علم وژنتیک و وراثت و هرچی کوفت و زهرماره بنظرم با این جمله تکون خورد)

از همین الان دلم برای بچه ی به دنیا نیومدم میسوزه که میخواد تو این جامعه ی مردسالار کثیف زندگی کنه .جاییکه هرکاری کنه یا نکنه مردمش به قدری تو قضاوت نابه جا، دخالت کردن تو امور و رفتار فردی و شخصیت، مهارت لازم رو دارند تا تو رو از چه از زن بودن و چه از انسان بودن خسته کنند .

دارم با گریه این رو تایپ می کنم . تمام این سه روز بعد از سیسمونی 

دیدن تو رشت عزادار این بودم که چرا عرف رو کول خانواده من انداخته 

خرید سیسمونی رو .ناراحت اینم که بارها مادر پدرم از گرونی پیش من گلایه کردند و حالا اونها باید برای من بخرند .اگه نخرند چه جلوی شوهر چه جلوی خانواده شوهر احساس بدی پیدا می کنم .

الف به من چندبار گفته عقیدش رو مبنی براینکه نگذار پدرو مادرت تو خرج بیوفتند و این چیزی مربوط به ماست . 

اما من نمیتونم حرفش رو باور کنم . از این ناراحت و عصبی ام که چرا فقط پدر مادر من باید برن دنبال این چیزا .چرا همین عرف خاک برسر نگفته خانواده مرد هم باید همراه باشه .چرا اینقدر از این چیزا عذاب میکشم .

فکر میکنم ناحقیه و دارم پاره میشم از حرص و عذاب .

مدام تو لکم و فکر می کنم و فکر می کنم .

به مادرم گفتم وسایل دیگه به جز تخت و کمد و این چیزارو خودم میخرم .

امروز براورد کردم دیدم پنجاه تا هفتاد میلیون هزینه میبره خرید سیسمونی. حالم بیشتر بهم خورد .

به قدری ناراحت بو دم این چند روز که واقعا ...


بی علاقگی

میدونم تغییری نمی کنه .

می دونم هیچ فرقی براش نداره و دوباره درگیر رفتار قبل میشه .

اگر نهایت تلاشش رو بکنه شاید سه روز یا چهار روز ...

اما من باید می گفتم .

نباید خفه خون بگیرم تا روند زندگیم خشک و بی عاطفه و بی روح 

بشه .نباید خفه خون بگیرم و سازش کنم‌ به این حال بدی که هراز گاهی 

میاد و میره و هی میگه این چرا اینقدر ...

برنامه

ولی من دوست داشتم امروز برم سینما ۲۲ بهمن بعدشم برم سیسمونی نگاه کنم و بعد هم چندتا کتاب بخرم . :(

کجاست بگوووو

اینجا چندبار "دخترم دخترم کردم .دروغ چرا من هیچ حس خاصی ندارم .

هنوز نه تکون خورده نه لگد زده فقط گاهی پهلوهام درد میگیره یا دلپیچه میگیرم .

هعی

ولی من می خواستم دم صبح لب دریا باشم با گاز پیکنیکی و تخم مرغ و پنیر خامه ای ولی الف با من یار نبود . الف بی وفا دیشب به من قولشو داد امروز بیدارش کردم گفت جمعه س و خوابید . صدا خرو پفش هم بلند شده .

ای رفیق نیمه راه 

پ_ن : چند روز هست با الف تمرین رانندگی می کنم