گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

من نیییست

چهره ام عوض شده . بابا جمعه خفته پیش می گفت :بزرگ شدی .

زن همسایه دیشب می گفت بینیت بدجور بزرگ شده و صورتت ورم 

کرده .گفت پاتو ببینم نشونش دادم گفت نه پات خوبه .

دوست ندارم کسی من رو ببینه .. دوست دارم فقط تو خونه باشم .

دوست دارم این مدت بگذره "بهار دنیا بیاد و من کم کم خودم شم .

این آدم چاق و پف کرده من نیست

آره ؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رمق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بی حرفی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مادر

این واقعا مسخره ست که با خوردن یک شیرکاکائو به پهلوی چپ 

دراز بکشم و منتظر باشم تا چهار تا لگد رو تو یک ساعت بزنه وگرنه 

خیالم راحت نمیشه .دلم آشوب میشه ،هزار تا اتفاق افتاده و نیوفتاده جلو

چشم هام می آد . دچار توهم و خیالات جور واجور میشم تا لگد بعدی که 

این خانم میخواد بزنه . 

و ازون مسخره تر اینکه این خودآگاه من نیست که اینهمه عطش به حرکات و 

کنش و واکنش هاش داره و نیازمند این هست که مطمئن بشه زنده و 

سالم و سرحال داره خونم رو میمکه و از تک تک وجودم قسمت هایی که 

نیاز داره و می بلعه و طلب می کنه .

بلکه ناخودگاهمه که مثل یک برده مطیع چیزی شده که دست من نیست .

من دارم مادر میشم .مادر ... و این رو با استخون هام دارم حس میکنم .

با خونم و با تمام وجود