گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

خاطرات باران

باران جان لطفا بهم بگو اون بچه که دنیا اومد الان که بزرگ شده همونقدر خوشگل هست یا نیست :)))

تنفر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بسته

دلم میخواد برم خونمون 

خاله

خاله م میدونست من خونریزی داشتم حتی بهم زنگ هم نزد .

متوجه شد من‌بستری شدم‌ .. 

حتی حالم‌رو از مادرم نپرسید 

الانم رفته کربلا تو راهه :))

فعلا

دو روز هست انزلی و پیش خانواده هستم .

دوست هام کم و بیش در جریان قضیه هستند و همشون میخوان بیان بهم

سر بزنند ولی بهشون گفتم دوست ندارم کسی رو ببینم و حال روحیم 

خوب نیست .

خوشبختانه درک کردند یا اینطور وانمود کردند .

حقیقت اینه در حال حاضر برام هیچی مهم نیست جز اینکه این بچه 

صحیح و سالم به دنیا بیاد‌.

خونه ی مادرم هم خوبه ونمیگذارن دست به هیچی بزنم ولی بابا گاهگداری

با سروصداهای مختص خودش آرامشم رو میگیره و باعث تپش قلبم میشه .

مثل دیشب که داشت فوتبال ملوان رو نگاه می کرد و یکجوری داد می زد 

که واقعا مونده بودم چیکار کنم و چجوری فرار کنم .

کلا هیجانیه و این هیجانی بودنش دست خودش نیست .

با گفتگوی مودبانه ومسالمت آمیزم نمیتونم باهاش کنار بیام .

فقط باید بسوزم و بسازم.

جمعه میرن برای پیاده روی اربعین و من هم با الف برمیگردیم خونه خودمون .

پ_ن :حالم خوبه .خدا کنه به خیر بگذره