گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

باز هم مریضی

بعد از سفر، بهار مریض شد .قطره پلارژین اکتفا نکرد و دکترش براش

شربت سیتیریزین و آزیتروماسین و یک شربت دیگه نوشت . 

کمی بی احتیاطی کردیم .حالا که فکرش رو می کنم بیشتر از کمی .

شربت هاش رو مرتب ندادم .هر از گاهی سرفه می کنه.

نمی دونم الان مشکلش چیه . خیلی وقته گذشته از مریضیش .


_چندی پیش تو نت سرچ زدم نوشته بود برای بچه ها قبل هجده ماهگی

تلویزیون روشن نکنید .حس می کنم اخیرا بابا نگفتنِ بهار بخاطر این

هست که تلویزیون نگاه می کرد .البته نه خیلی ....

نوشته بود تلویزیون نگاه کنند دیر به حرف میان ،اختلال تمرکز 

پیدا می کنند .

سفرم به رودبار

چندی پیش گفته بودم میریم سفر .

رفته بودیم رودبار.واقعا فکر نمی کردم طبیعت رودبار اینقدر محشر باشه .البته میگن اونجایی که ما رفتیم فقط اردیبهشت ماه اینطوره.

یک ویلا گرفتیم توی کوه .متوجه شدیم خیلی ها اونجا زندگی می کنند .فکر کن سر صبح هوا یکم خنک باشه مه بیاد پایین و صدای زنگوله ی گوسفندها از دور بیاد .دلم می خواست گوشه و کنار کسی بود که نان کشتا درست می کرد اما خبری نبود .برای خرید نون باید می رفتی شهر .

اما یک سوپر مارکت داشت که توش کلی چیزهای مختلف از مواد غذایی گرفته تا وسیله ی بازی بچه ها داشت و صبح علی الطلوع که تازه مرغ عشق ها و بلبل ها می خواستند بخونند سوپرمارکتیه یک آهنگ فوق مزخرف از *جعفر می گذاشت تا جلب توجه کنه و قیمت همه ی وسیله هاش هم دو برابر بود.

ما فقط دو روز اونجا بودیم ولی من به اندازه ی یک عمر اون چیزهایی که دیدم تو ذهنم نشسته .بعضیا تو آرزوهای ما زندگی می کنند .من حتی به چوپون هم حسودیم شد



لول

این تبلیغات کاشت موی بلاگ اسکای دلم رو بهم می زنه .

یاد مجردیم میوفتم رفته بودم کلاس زبان .یک همکلاسی پسر داشتم .

حرف مو شد .پسرِ گفت من یک دوستی دارم که موهاش داره می ریزه

این چیزها برای خانوما مهمه ؟چون اون خیلی اعصابش خورده و ناراحته.

یک دختری گفت آره اون یکی گفت نه . 

منم با خودم فکر کردم کچلی واقعا مهم نیست واسم فقط اونجاش که یکسری فامیل بیشعور که بودن نبودنشون به حال زندگی آدم فرقی 

نمی کنه و چه بسا نبودنشون بهتر باشه ممکنه با خنده و حرف های 

بی پروا به فرض به همسرم (البته کلی می گم الف کچل نیست) باعث شه حساس شم .بهرحال کچلی جدیدا مُد هم هست بنظرم . 

سوال

اینجا کسی هست از من بدش بیاد ؟؟

فکر و خیال۲

نصف شبی یک وب خوندم .بدجور ترسیدم به خدا .

حتی جرات ندارم بنویسم در موردش که یک وقت طرف برحسب 

اتفاق چشمش به وبلاگم نخوره .

_یک آدمیه جن ها تسخیرش کردند( خودش اینطور میگه)

یک سری جملات ربط و بی ربط رو به هم می چسبونه .

(فقط آرزو می کنم امشب بتونم بخوابم)

یکی نیست بگه تو که اینقدر وسواسی به این چیزا و می ترسی 

چرا میری می خونی .

_حالا نمی دونم عنوان رو چی بذارم که جلب توجه نکنه :))))