گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

خاله زنکی

این پست حاوی مقادیر زیادی خاله زنکیست . :))



مادرشوهر یک دخترخاله فوق العاده فضول و حسود داره که باهاش دوست جون جونیه .همه جا با هم میرن .

این دخترخاله فضول با جاریم یک مدت طرح رفاقت بست و ازش حرف می کشید و تحویل مادرشوهر می داد . مثلا به جاری می گفت که آره مادرشوهرت این رو راجع به تو و خانوادت به من گفته . جاری هم غیضش در میومد پشت سر اون حرف می زد و به دخترخاله می گفت و اونم تحویل مادرشوهر می داد. 

خلاصه رابطه مادرشوهر و جاری اینطوری شکرآب میشه . 

جاریم که میفهمه دخترخاله چقدر موذی هست و این کارارو کرده وقتی دخترخاله میومد سمت مغازشون دیگه بهش سلام نمیکرد . حتی بهش گفته بود دیگه سمت مغازه ما پیدات نشه .

ازونور هم زنگ می زنه به مادرشوهر می گه من پشتت حرف زدم ببخشید و حالم خوب نبود و تحت فشار بودم و این چیزا.

بعد دختر خاله زنگ می زنه به مادرشوهر می گه : آره یک تار موی عروس خودمو به تو نمیدم . برو با این عروست دلم برات می سوزه و شروع می کنه به جاریم بدو بیراه گفتن .

مادرشوهر منم طرف جاریم رو میگیره و هرچی از دهنش درمیاد به دخترخاله می گه . میگه عروس من غریب بود اینجا تو ازش حرف کشیدی و ...

حالا چرا اینارو میگم .

چندی پیش خونه الف بودیم .مادرشوهر شروع کرد پشت جاری حرف زدن .منم اول درسکوت گوش دادم و بعد گفتم خب یعنی شما پشت سر جاری حرف نزدی اصلا؟ مادرشوهر کپ کرد .گفت چی ؟گفتم خب حتما شما هم پشت سر جاری حرف زدی که اون اینقدر عصبانی شده به دخترخاله اینارو گفته .

گفت زهراجان من در مورد خودش نگفتم در مورد خانوادش گفتم . دوتا دوست بودیم داشتیم برای هم حرف می زدیم .

مثلا چیو گفتم ..(موقع گفتن این حرف ها با انگشتش میشمرد) .

_خواهراش که پشتش رو خالی می کنند 

_مادرش که خدابیامرزتش زن دومِ باباش بود .

_باباش که تریاکی بود

_اون یکی خواهرش که بیست و هشت سالشه زن مردی شده که دوبار ازدواج کرده .

من در سکوت گوش می دادم .

حقیقتا دلم برای جاری سوخت و خجالت کشیدم . اگر اینقدر حسود و عقده ای نبود میتونستم تو بی پناهی هاش خواهر خوبی براش باشم .

پ_ن :گفت در مورد خانواده ما هم گفته که چقدر با اونا فرق می کنیم.

جاری

دیشب رفتیم سوپرمارکتِ برادرشوهر برای خرید .من تو ماشین بودم.احمق جای اینکه بیاد بدهی مردم رو بده اذیتشون می کنه و می ره  ناکجا آباد پی عیاشی و قلیون و اینجور چیزا . می ترسه مامورا بیان دم مغازه ببرنش چون چک برگشتی داره .دیدیم بچه ش با یک خانومی که دوست جاریمه و چهار تا پسر بچه قدو نیم قد جلوی سوپرمارکت هستند .جاریم رفته بود آرایشگاه .بچه اومد جلوی ماشین سلام کردیم .بهار بهش خندید .تو دلم گفتم چرا نگفت من بچه رو براش نگه دارم .

بعد یاد اون روز افتادم که سال اول ازدواجم بود بهش گفتم اگه مهمون داشتی حتما بگو من بیام کمکت کنم اگه تو نگی منم دیگه روم نمیشه ازت چیزی بخوام .تو جواب گفت نه من به کمک کسی نیاز ندارم و همه کارارو خودم میتونم به تنهایی انجام بدم ولی تو با من تعارف نداشته باش . یجوری هم با افتخارو غرور جلوی مادرشوهر گفت انگار خیلی کار درست و کدبانو و فلانه . منم تو دلم به سادگی خودم خندیدم .

وقتی ازم نمیخواد منم اصراری ندارم ..ولش کن .

سیزده ماهگی

_بهار قشنگ راه می ره .

_هنوز بنظرم معنی بعضی واژه هارو نمیتونه خوب درک کنه .

مثلا وقتی می گه ماما (ممکنه هم منظورش بغل باشه ،هم شیر باشه).

ولی معنای هاپو ،ددو بابا رو بلده . بیا و بشین و بده و نه رو میدونه چیه .

_دیشب برای بار اول لبو خورد.

_با سرعت فراوون دوید .

_دو تا دندون که داره از پت و پهن لثه هاش درمیاد وسفیدیش زده بیرون واونا هنوز بالا نزده دندون های نیشش هم ورم کرده .

_خوش خنده است

_غریبه هارو اول با اخم ،بعد تعجب نگاه می کنه .زل می زنه تو چشم هاشون.

_خیلی علاقه داره وسایل رو بده دستم

_معنی داغ و سرد رو کم کم داره متوجه میشه . دیشب برای خوردن لبو داشت فوتش می کرد

_نمیدونم داستان چیه بدخواب شده سه چهار روز هست ساعت چهارو نیم پنج گریه می کنه و از خواب بیدار میشه تا میارمش پیش خودم کمی آروم میشه خوش شانس باشم دوباره می خوابه ولی اگه نباشم تا نیم ساعت فقط هی غلت می زنه می نشینه وقتی نگاهمون می کنه و میبینه نه خبری نیست دوباره می خوابه .

_خنده هاش خیلی شیرینه . مخصوصا صبح ها موقع بیدار شدن 

_این هفته از روی مبل افتاد .خدایا خیلی بلا سر خودش میاره .:(((((

_نچ نچ رو یاد گرفته


_بعضی وقتا خسته میشم و سرش داد می زنم .سر بچه یک ساله ..خاک تو سرم...ولی می دونم با عذاب وجدان رفتارم بدتر میشه ..باخودم میگم اشکال نداره . بچه ها مثل ما آدم بزرگا سفت و سخت نیستند .نرم و انعطاف پذیرند . می تونی دوباره باهاش خوب باشی .بهش می گم ببخشید که سرت داد زدم . از این رفتارت عصبانی شدم . اون نمیفهمه ..اما من آروم میشم .

بیشتر از این فکر نمیکنم

چیزهایی که خوشحالم می کنه : 

_پول دراوردن

_پول خرج کردن

_روتین پوستی و داشتن پوستی شاداب 

_سفر به خارج از کشور

_هوای خوب

_سلامتی و خوشحالی بهار و هرچیزی که به شادی و تمیزیش متصل میشه 

_دیدن موفقیت میم (دوستم)‌که داره سخت تلاشش رو برای زندگیش می کنه .

_اینکه مادرشوهر یک روز دستش بخاطر پشت سر حرف زدن ها رو شه و خجالت بکشه و آبروش بره .

_اینکه الف دوست داشتنش رو به صورت زبانی بیان کنه

_خونه تمیز

_تموم کردن یک کتاب

_گشتن تو بازار رشت 

_یک صبحانه مشتی و خوشمزه

_عکاسی کردن

خونه

الان متوجه شدم وقتی ظرف ها شسته ست و آشپزخونه تمیزه .وقتی دستشویی تمیزه و سطل آشغال خالیه خالیه حال منم خوبه .اگه پیشخون خالی باشه که اصلا قیامتم .یعنی انگار خیلی دیگه همه چی خوبه .