داشتم فکر می کردم حتی اگر بهار به اندازه من بزرگ شه ، حتی اگه
ازدواج موفقی کنه یا توی شغلش بهترین هم باشه .
حتی اگر همه جی به ایده آل ترین صورت ممکن بگذره باز هم خیال من
مثل روزهای قبل از اومدن بهار به زندگیم راحت نمیشه ..
رفت و آمدم که به انزلی زیاد میشه خوف برمی دارم .
مخصوصا این سری که بعد از ۲۲ بهمن می خوام برم اونجا .
همش می ترسم الف و بابا بازم بحث سیاسی کنند .
یا چیزی بشه که الف خوشش نیاد .
امیدوارم بخیر بگذره چون واقعا از استرس و تشویش خوشم نمیاد
اگه فحشم نمی دید به سرم زده آدرس وب رو دوباره عوض کنم .
مادرشوهرو پدرشوهرم سرما خوردند .
براشون یک قابلمه بزرگ سوپ درست کردم و دادم الف براشون
ببره .بیشتر این محبتم برای این بود که الف رو دوست داشتم .
بخاطر خوشحالیش اینکار رو کردم ♡
برای زدن واکسن چهارماهگی بهار استرس دارم .
می ترسم بچه تب کنه و داستان شه .
تاریخ ۲۳ خورده .
اگر جور شه مادرم اینا از انزلی بیان اینجا خوب میشه .
وگرنه مجبورم به زن طبقه پایینی رو بندازم که با هم بریم .
اونم خجالت می کشم واقعا .
سر صبحی خواب دیدم بهار مریض شده و داره بالا میاره .
دکتر بهار بهم میگه تو زیاد فکر می کنی .
بهم گفت تو باید می رفتی پزشکی میخوندی بس هرچی میشه سرچ
می زنی . بعضی چیزهارو تو نمیتونی تشخیص بدی تو این مقاله ها
که می خونی نیست .
_چند روز هست به صورتم کرِم آب رسان می زنم .حس بهتری به
خودم دارم .
_الف بهم پیشنهاد داده یک تایمی رو برم باشگاه و اون از بچه
نگهداری می کنه .حدود یک ساعت .دارم فکر می کنم بدمینتون رو ادمه بدم یا برم یک ورزش دیگه .
_الف میخواد با دوتا از همکاراش شنا بره . وقتی بهم گفت با وجود اینکه
تایم نبودنش نسبت به من که یک ساعته . واس اون چهار پنج ساعت هست
استقبال کردم . تشویقش کردم و گفتم برو برای سلامتیت خیلی خوبه .
_دوستم میم داره به فنا میره . کاری نیست نکرده باشه . براش خیلی ناراحتم .
_بهار جدیدا جیغ می زنه .