بهار عزیزم .
امروز واکسن چهار ماهگیت رو زدیم .
من و مادرم بودیم.زنی که واکسنت رو زد چون به عنوان میهمان اینکار
رو کردیم خیلی برای ما قیافه گرفت .اول قطره فلج اطفال
بعد ران راست و پیرو اون ران چپ که موقع زدن ران چپ با ترس و جیغ
به اون زن نگاه می کردی و فهمیده بودی انگار خطری در راهه .
بعد از فرو کردن سوزن به رانِت نفست رفت و من ده برابر تو درد
کشیدم .همه ی وجودم درد گرفت و نتونستم گریه نکنم .
چندین بار سعی کردم در همون حال بغلت کنم ولی مادرم پنبه رو روی زخمت نگه داشته بود تا خون شلوارت رو کثیف نکنه .
احساس ضعف آزارم می داد .احساس قوی نبودنم و درد کشیدنت
اگرچه کمی بعد یادت رفت هنوز توی وجود من نشسته و قلبم رو می شکونه .
این رو جدی می گم .
_ ترس از انحراف لگن بهار
_ترس از درگیری لفظی الف و پدرم
_ترس از مبتلا شدن به فراموشی
_ترس از اینکه الف روزی دوستم نداشته باشه
_ترس از مرگ عزیزان
_ترس از بیمارشدن بهار
_ترس شدید از آینده بهار
_ترس از تنهایی
_ترس از تصادف و بیماری غیرقابل جبران خودم یا عزیزانم
هرکی دلش خواست درموردش فکر کنه و از ترس های خودش بنویسه .