گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

زندگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

واکسن چهارماهگی

بهار عزیزم .

امروز واکسن چهار ماهگیت رو زدیم .

من و مادرم بودیم.زنی که واکسنت رو زد چون به عنوان میهمان اینکار 

رو کردیم خیلی برای ما قیافه گرفت .اول قطره فلج اطفال 

بعد  ران راست و پیرو اون ران چپ که موقع زدن ران چپ با ترس و جیغ

به اون زن نگاه می کردی  و فهمیده بودی انگار خطری در راهه .

بعد از فرو کردن سوزن به رانِت نفست رفت و من ده برابر تو درد 

کشیدم .همه ی وجودم درد گرفت و نتونستم گریه نکنم .

چندین بار سعی کردم در همون حال بغلت کنم ولی مادرم پنبه رو روی زخمت نگه داشته بود تا خون شلوارت رو کثیف نکنه .

احساس ضعف آزارم می داد .احساس قوی نبودنم و درد کشیدنت 

اگرچه کمی بعد یادت رفت هنوز توی وجود من نشسته و قلبم رو می شکونه .

این رو جدی می گم .


تنفر

اصلا حوصله ی نصیحت و گفتمانی که تهش به نصیحت ختم شه رو ندارم .


ترس های پنهان

_ ترس از انحراف لگن بهار

_ترس از درگیری لفظی الف و پدرم

_ترس از مبتلا شدن به فراموشی

_ترس از اینکه الف روزی دوستم نداشته باشه

_ترس از مرگ عزیزان

_ترس از بیمارشدن بهار

_ترس شدید از آینده بهار

_ترس از تنهایی

_ترس از تصادف و بیماری غیرقابل جبران خودم یا عزیزانم


هرکی دلش خواست درموردش فکر کنه و از ترس های خودش بنویسه  .

؟

گستاخ بودن یعنی چی ؟