گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

رمز(همونیکه براتون فرستادم قبلا)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوست هام۳

یکلحظه تصور کردم بلاگ اسکای بسته شه .

اونوقت 

_هرکی رو با موهای پسرونه سمت چراغ برق انزلی می دیدم فکر می کردم مریمه 

_هر موقع تو خودم می رفتم حس میکردم خانم ف هم نشسته یک جایی و داره گلدوزی میکنه و با پسرش حرف می زنه.

_هر موقع عمه مادرم رو می دیدم یاد رضوان می افتادم ،هر موقع دلم می گرفت با خودم می گفتم چه آدم خوبی بود .چقدر ماه های اول بعد از زایمان برام حرف های آرامش بخش می زد تا حالم رو خوب کنه .

_هر موقع تو آینه نگاه می کردم می دیدم یکی مثل گیل پیشی داره میخنده .نه که شبیه من باشه بلکه ورژن جدید خودشه که دوست دارم مثل اون صبور و مهربون باشم .

_فکر میکردم ممکنه رها گاهی به من فکر کنه .

یا صدیقه الان چه می کنه ؟شوهر کرده،نکرده..خوشبخته ..؟

وقت هایی که دختری رو میدیدم که کله ش رو از ماشین بیرون آورده و موهای لخت مشکیش پخش میشدن رو صورتش یاد مهسا میوفتادم .

یا وقتی بهار برام نقاشی میکشید یاد پیچک میوفتادم که پسرش واسش نقاشی میکشه .

می ترسم ..از روزی که ننویسم ،نخونم..مدت هاست با شماها زندگی می کنم .انگار تو یک آپارتمان زندگی می کنیم .آپارتمانی که پر از دیوارهای عریض و بلنده .

بگذریم

چند شب بود خواب گیسو رو می دیدم .

امروز دلم طاقت نیاورد ،ازش پرسیدم حالت خوبه ؟

چند شبه خوابت رو میبینم.

الان پیام داده :آره خوبم ،تو فکرت بودم این روزا .

می دونم الان این می تونه مقدمه یه گپ و گفت طولانی باشه .

می دونم اگه بخوام دوباره روابطم رو باهاش حسنه کنم می تونم 

از همینجا استارتش رو بزنم اما حوصله ش رو ندارم .

خسته و بی حوصله م .گیسو خیلی پیچیده فکر می کنه و من خیلی 

ساده ام .می ترسم دوباره حرکتی ازم سر بزنه که ناراحتش کنم .

به همین گفتمان کوچیک بسنده می کنم .


تهران

این چند روز انزلی بودیم .

روز اول در کنار خانواده خودم بودم و دایی علی هم به جمع ما اضافه شد .بعدظهری رفتیم سوار قایق موتوری شیم .خوب بود بد نبود ..قبل ترها بهم بیشتر خوش می گذشت .دیگه پیچ وتاب قایق و سرعت گرفتن برام هیجان ناک نبود .راننده آهنگ گذاشته بود و منم حس شادمانه دست زدن نداشتم .هرکدوممون تو زندگیمون یک چیز بد پشت سر گذاشته بودیم با این حال می خندیدیم و منم همراه جمع دست می زدم .

می تونم بگم برای من که آدم برون گرایی هستم اینطور خندیدن در حالیکه شاد نبودم خیلی جدید و عجیب بود .با آهنگ هم حال نمی کردم و

دلم می خواست صدای آب و پرنده هارو بشنوم .

راننده یه فرمی رو موقع حساب به ما نشون داد که برای مسافرهای خارج از کشوری چندین برابر حساب می کنه . مثلا ما خانواده چهار نفری دو تومن دادیم ولی خانواده عراقی که می خواستند سوارشن هفت میلیون و پونصد باید می دادن .(شگفتا)

بعد داستان قایق موتوری و گذر این سه روز متوجه شدم بهار نه تنها دل تنگ من نمیشه بلکه مترصد فرصت هست تا من رو فراموش کنه .

اینقدر دیگران بغلش می کردند و اینور اونورش می بردند تو خونه نه مادری یادش بود نه پدری و این باعث شد کلا اون عذاب وجدان رو بذارم کنار .بیست خرداد می رم تهران ...

برای الف گرفتن مرخصی خیلی سخت بود .بعد مدت ها داریم تنهایی و 

دو نفری می ریم کنسرت محسن یگانه ‌و همون شب هم برمیگردیم .

اینم پیشنهاد من بود وگرنه الف موسیقی های سنتی دوست داره .

خدا هم میدونه با چه بدبختی ای بلیطش جور شد .

خدا کنه سفر خوبی باشه ...



برای خودم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.