اگه هزار و یک بار هم کتاب مادرکافی رو بخونی باز هم نمی تونی در مقابل دوران pms مقاومت کنی . دورانی که مدام نالایق و ناکافی بودن
رو مثل پتک توی سرت می زنه ،همه ی حرکات روی مخت به صورت دورانی جولان می دن ،تک تک فکرهای آزاردهنده نوبت به نوبت به کله ت می کوبند و دیوونه ت می کنند .و بدتر از اون اینکه هرچقدر بخوای به کسی توضیح بدی میگه میفهمم ولی واقعا نمیفهمه چقدر آزاردهنده و قویه .
من هرگز نتونستم مطلوب خودم باشم .
الان میبینم مطلوب بهار هم نمی تونم باشم .
فقط می دونم از خودم بیشتر دوستش دارم .
و فکر کنم خاصیت مادر بودن همین باشه ..
امروز دوبار وقتی نشسته بود افتاد .هنوز وقتی می نشینه هر از گاهی
از پشت بامب میخوره زمین و این موضوع خیلی ناراحت و نگرانم کرده .
از طرفی به شدت راغب شده که رو پای خودش بایسته و دستاش رو به مبل یا جاهای دیگه میگیره تا بتونه بایسته .
تو نه ماهگی بچه دیگه باید قشنگ بنشینه ..چرا بهار میوفته ...خیلییییییییی نگرانم .
ساعت دو و نیم نصفه شب هست .نمیخوابه ...ده بار تکونش دادم
به محض اینکه گذاشتمش رو تخت دوباره بیدار شد .
بیست بار دیگه هرچی تکونش دادم نخوابید،هرچی بغلش کردم افاقه نکرد .نهایت برای اولین بار دستش رو گرفت به لبه های تخت و یهو دیدم بلند شده و ایستاده و با هیجان میخنده .با باتری صد درصد ..
من نهایت پونزده درصد باشم.از رو تخت خودش بلندش کردم گذاشتمش رو تخت خودمون .خودم رو زدم به خواب .مدام دست می زد به دستم،پام،برمیگشت نگام می کرد .اصلا سروصدا نداشت .
الان تسلیم شدم .با چشم هایی که مثل گلوله های داغ و آتشینه تایپ می کنم و دارم تماشاش می کنم که لوله جارو برقی رو انداخته دهنش و میخنده .