-
خنده ی مصنوعی
دوشنبه 9 خرداد 1401 06:26
دیروز با میم قرار گذاشتم.یهو وسط راه برگشته میگه من به فلان دوستم هم گفتم بیادو قرار هست به ما بپیونده . حقیقتش خیلی حرصم گرفت . چون میم دوست صمیمیم بود و تازه پنج شش ماه بود با این دختره دوست شده و هی ازش استوری میذاره و از این کارا . بعد می دونست شخصیت من چجوریه و آدم اجتماعی ای نیستم که بتونم با هرکس و هرجمعی بسازم...
-
دستور
شنبه 7 خرداد 1401 23:48
الف رو ندارم یک مدت . از وقتی باردار شدم بدجور احساس می کنم نیاز دارم کنار و همراهم باشه . وقتی حضورش رو میبینم به قدری خوشحال میشم که باقی نبودن هاش برام کمرنگ میشه . نمیدونم چرا شرایط کارش اینطور شده که شبانه روز فقط پنج شش ساعت با هم باشیم که اونم وقتی برمیگرده ست وبه شدت خسته ست .
-
بسم الله گویان
شنبه 7 خرداد 1401 23:43
نمیدونم این چه حس و حال مزخرفیه که برای تک تک کارها و حرف هام عذاب وجدان میگیرم .بعدش هم تمام اسلحه هارو سمت خودم میگیرم و یک مرتبه بامب . با یک شلیک به کل متلاشی میشم تا صبح بعدی که بیام خرده ریزهام رو جمع کنم و از جا بلند شم .
-
جنسیت
سهشنبه 3 خرداد 1401 06:45
واقعا به اونایی که میگن فردا یا امروز میرم آنومالی حسودیم میشه . دو هفته صبر کردن برای اینکه تازه طرف بیاد برات نسخه بنویسه مسخره ست . اعصاب خوردیه . پ_ن : مامان الف دوست داره پسر شه . پ_ن : من برام هیچ فرقی نداره هرچی خدا بخواد
-
هیچ
سهشنبه 3 خرداد 1401 06:39
ولی من هیچ خوشحال نیستم که فردا تولدمه . حتی یک ذره یا یک مقدار
-
چیکار باید کنم
شنبه 31 اردیبهشت 1401 13:38
من اون روز توی خونشون اوج فلاکت و سیاه بختی رو دیدم . اوج نا امیدی رو دیدم .تمام دیروز چه وقتی مادرم غذای موردعلاقه م رو درست کرده بود یا وقتی داشتم با الف توت فرنگی می خوردم وقتی یاد اون موش خاکستری تو حیاطشون میوفتم یا یاد حرف ها و داد و بیدادهای مادرش ...یا وقتی حرف اون زن که زندگی اونهارو خراب کرد رو از زبون مادرش...
-
خدایا
جمعه 30 اردیبهشت 1401 15:50
دنیارو چه کثافتی گرفته . پ_ن : دوستم ....
-
سیدعلی صالحی
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 23:28
میترسم، مضطربم و با آن که میترسم و مضطربم باز با تو تا آخرِ دنیا هستم میآیم کنار گفتگویی ساده تمام رویاهایت را بیدار میکنم و آهسته زیر لب میگویم برایت آب آوردهام، تشنه نیستی؟ فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد. تو پیشبینی کرده بودی که باد نمیآید با این همه … دیروز پی صدائی ساده که گفته بود بیا، رفتم، تمام رازِ...
-
این مطلب فاقد ارزش خواندن است .
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 07:55
نمیدونم چرا سرصبح یاد دوستام ودوست پسراشون کردم . چندسال پیش (شش هفت سال پیش)وقتی دانشجو بودم یک روز با دوستم (سین) میریم بیرون .یهو وسط خیابون بهم می گه من با شهاب قرار دارم . خانوادشم میان (خواهر پسره و دامادشو یه پسر جوونه دیگه که احتمالا دوست دختر نداشته و آورده بودنش که مثلا من و اون باهم دوست بشیم یا آشنا بشیم)...
-
دوست پسر گیسو
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 07:36
گیسو پریروز زنگ زد و یک ساعت و نیم حرف زدیم و رفتار دوست پسرشو باهم تحلیل کردیم .آخرشم نتیجه این بود که بره پیش مشاور . بهش گفتم من در حد خودم میتونم راهنماییت کنم ولی مشاور درسش رو خونده . بعدم شماره مهناز مرامی رو دادم بهش .(یه خانومی بود که از اقوام شنیده بودم کارش خوبه).نمیدونم زنگ بزنه یا نه چون این مشاورها هم...
-
امروز تمومشه
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 07:19
کمرم با کوچکترین حرکتی درد می کنه . حتی وقتی یکم برای ظرف شستن می ایستم حس می کنم کمرم خشک میشه . اگه دیشب الف تو کارهای خونه کمکم نمی کرد شاید امروز نصف بیشتر کارها هم رو زمین مونده بود . _برای غربالگری اولی که انجام دادم باید یسر می رفتم بهداشت ولی امان از تنبلی _هر چقدر بیشتر به جنسیت فکر می کنم بیشتر اعصابم خورد...
-
دعوت
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401 22:35
فردا دوتا از دوستای رشتیم میان خونمون . قرار هست از یدونشون کلیپ بگیرم و تدوینش کنم (برای کار بیمه ش هست) .هم به اون کمک میکنم و خوشحالش می کنم هم خودم تمرین می کنم.هنوز وقتی به کلیپ گرفتن از افتتاحیه خانم (ک) فکر می کنم استرس می گیرم . حالا کار تدوینش به کنار . دلم میخواد یک پریست مشتی روش بندازم حتی حاضرم بخرم ولی...
-
داستانی شد
سهشنبه 20 اردیبهشت 1401 21:46
آبان ماهی یک مقدار پایینه . کار سنگین برام ممنوعه . بالا رفتن از پله ها برام ممنوعه . فقط باید یجا دراز بکشم
-
وقتی میای صدای پات ...
دوشنبه 19 اردیبهشت 1401 15:33
گاهی یسری آهنگ ها تو ذهنم یکجوری پلی میشه که حس می کنم اگه بارها خواننده ش بیاد و اون رو بخونه باز هم همونجور قشنگ در نمیاد .
-
جوشن کبیر
دوشنبه 19 اردیبهشت 1401 08:29
شاید چیزای زیادی باشه که هم ردیف "دعای جوشن کبیر زیبا باشه ، اما وقتی صُبحِت رو با صدا زدن اسم های مختلف خدا صدا میکنی آغاز دلپذیرتری خواهی داشت . پ_ن : گرچه براش هیچ تمرکزی ندارم ولی باز خالی از لطف نیست . یا نور کل نور،یا نورا قبل کل نور،یا نورا بعد کل نور ...
-
تنبلی
یکشنبه 18 اردیبهشت 1401 11:49
دلم مبخواد پیاده روی کنم،مطالعه کنم،خونه رو جارو کنم و برق بندازم ،ناهار درست کنم و... ولی تنها چیزی که انجامش میدم دراز کشیدن رو تخت و بازی با گیم گوشیمه.آبان ماهی خیلی تنبلم کرده .حتی حوصله ی ادیت زدن عکس هام هم ندارم . پ_ن :شایدم تقصیر اون نیست
-
طبیعی یا سزارین
شنبه 17 اردیبهشت 1401 12:39
نمیدونم چه حکمتیه تا الف میره و تنها میشم دوست دارم برم این فیلم های زایمان طبیعی رو ببینم و بفهمم شش ماه دیگه قرار هست چه بلایی سرم بیاد . بعد که یک قسمتیش رو میبینم اعصابم خورد میشه و ضربان قلب میگیرم و اشکم در میاد از ناراحتی . دیشب بخاطر همین چیزا اصلا نتونستم درست بخوابم .
-
جنسیت
شنبه 17 اردیبهشت 1401 12:36
آبان ماهی ضربان قلب بالایی داشت . جواب آزمایشم رو که تو این برنامه های مخصوص خانم های باردار گذاشتم .یسریا نظر دادند که دختره بخاطر همین ضربان قلب بالا. از طرفی دیشب دوباره درباره ی وضعیت خلفی سوال پرسیدم (چون وضعیت جفت خلفی هست_یعنی فشار به ستون فقراتم وارد میشه) بعد چند نفر گفتند پسره . ذهنم خیلی مشغول شد یکهو ....
-
آرامش
شنبه 17 اردیبهشت 1401 12:33
حقیقت اینه که هرچقدر جلوتر میرم نیازم به دریافت آرامش و دوری از هرگونه بحث ،پالس منفی،مشاجره،دریافت غلط یا هرچیز دیگه ای بیشتر میشه .دلم میخواد رها بشم از آدم ها و قضاوتشون و تو این گوشه امن زندگیم به راحتی زندگی کنم .
-
قلب
شنبه 17 اردیبهشت 1401 12:31
نمی دونم خدا تو بعضی صبح ها چه پودر طلایی رنگی ریخته که از وقتی از خواب بلند میشی پر از ایده و انگیزه های جدید میشی .
-
ماسک
جمعه 16 اردیبهشت 1401 23:30
فعلا حوصله گیسو رو ندارم. بحثمون چند روز پیش هم شکل گرفت . بهم گفت از روی لجبازی چون من قرار صبح رو کنسل کرده بودم اونم خواسته بعدظهرو کنسل کنه . منم برگشتم گفتم اینجوری برام قابل درک شد تا اینکه بیای یک ایموجی بوس بفرستی بگی کار داشتم بعدظهر . بین حرف ها هنوزم به خاطر آشناییم با الف از من دلخور بود که چرا من جزئیات...
-
سرگشتگی
جمعه 16 اردیبهشت 1401 23:18
از اینکه به عنوان یک زن تو ایران دارم زندگی میکنم متنفرم.
-
تنها
جمعه 16 اردیبهشت 1401 23:12
حقیقتش من ازینکه چهارشنبه مادرم طی یک اقدام غافلگیرکننده برای اولین بار تنها(بدون بابا و بچه ها) با دایی اومدن اینجا خیلی خوشحال شدم . ولی وقتی دیدم از همون شب تا فردا صبحش چقدر دل دل میکنه که برگرده وچقدر احساس ناآرومی و ناراحتی داره ؛ موندنش سراسر کوفت و زهرمارم شد .حتی شبش هم نتونست درست بخوابه و صبح بعدش سردرد...
-
ذهن
یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 11:17
چند روز پیش به گیسو پیام دادم وبهش گفتم اگه کار اشتباهی ازم سر زده بهم بگه . اونم کلی برام چیزهای مختلف نوشت که برای من بی معنی بود. مثلا گفت تو چیزی به من نمیگی در مورد زندگیت که من اصلا ازت سوال بپرسم.ولی حقیقت این بود که من هر وقت باهاش حرف زدم اشتباه یا درست هیچوقت سعی نکردم چیزی ازش مخفی کنم و هیچوقت نشد سوالی...
-
پیچک دور گلو
یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 03:54
ده اردیبهشت نوبت غربالگری اول داشتم . دلم رو به دریا زدم و گفتم میخوام صدای قلبشو ضبط کنم . اجازه داد . تصویرشم دیدم .یک موجود کوچیک اندازه ی لیمو شیرین داخل بدنم بود . یچیزی که یک لحظه حس کردم شاید منه تو وجود خودم. شاید خودمه که خدا این فرصت رو داده تا فیکسش کنم .گذشتمو اصلاح کنم حالمو خوب کنم . البته این افکار...
-
اجبار
یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 03:49
سخت ترین کار دنیا خوابیدنه وقتی اصلا خوابت نمیاد
-
به وقت افسردگی
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 08:28
گیسو بهم پیام داد و حالم رو پرسید . بهش رسوندم که ناراحتم و اونم زد به در شوخی و خنده و منم چیزی نگفتم . حقیقتش حوصله ی هیچکس و هیچ چیز رو ندارم.دلم میخواد یک گوشه ی خلوت پیدا کنم و به حال خودم گریه کنم . حس می کنم تو بد هچَلی خودم رو انداختم . نه پشیمون نیستم که الان تو دلم یک موجود زنده است . پشیمون نیستم که اگر...
-
ترس هفته ۱۲
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 08:20
امروز دچار بیماری صبحگاهی شدم (حالت تهوع)و بعدش هم روونه ی دستشویی و ... بعد هم که اون اتفاق افتاد،خلط خونی داشتم . آبان ماهی من خیلی می ترسم که نتونم مراقبت باشم . این روزها اونقدر که به تو فکر می کنم خودم برای خودم مهم نیستم . هرشب از شدت آلرژی و کیپ شدن وحشتناک بینیم با دهن باز میخوابم . آبان ماهی من هزار بار...
-
آذر ۹۸
سهشنبه 6 اردیبهشت 1401 12:11
امروز صداتو شنیدم و نمی تونم بگم چقدر مشتاق شدم بیشتر اون تصویر نشستن پشت میزو حرف زدن رو تو ذهنم تداعی کنم . صدات خوب بود و شکسته بندی می کردی .. حس کردم می تونم تا حدی باهات "با شخصیت واقعیت ارتباط برقرار کنم و دوستت داشته باشم . پ_ن : به تاریخ ۲۴ آذر ۹۸ این رو برای الف نوشته بودم . پ_ن : امیدوارم همه ی اونهایی...
-
گشنگی مفرط
سهشنبه 6 اردیبهشت 1401 10:15
آبان ماهی فقط خودشو با گشنگی و ضعف فراوان به من یادآوری می کنه . ساعت سه صبح می بینم گشنمه و برام قابل تحمل نیست . از طرفی به شدت هم خوابم میاد .تنها چیزی که میتونم با چشم های بسته و خوااب آلود بخورم یک تیکه نونه؛ اونم با دهن خشک که به زور می جومش تا بتونم دوباره بخوابم .و این داستان شب های زیادی اتفاق میوفته .البته...