-
گواهینامه
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 10:34
همین چند دقیقه ی پیش تازه رسیدم خونه . تا آموزشگاه پیاده روی کردم .جلوی آموزشگاه شلوغ و پر از آدم بود . دیدم یک مربی داره از بین اون جمعیت میاد . ازش پرسیدم داستان چیه چرا شلوغه؟گفت اینا دارن برای ثبت نام آیین نامه اقدام می کنند . تشکر کردم و رفتم داخل .اون پیرمرد هیز کم مو که همش لاسش میگیره با دخترا جلومو گرفت .بهش...
-
مزاحمت
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 08:44
خیلی برام جالبه که تو برنامه گهواره که مخصوص تبادل نظر خانم های بارداره آقایونی هم هستند که با اکانت های دختر میان و مزاحم مادرها میشند . یعنی بیشتر خنده داره واسم .وقتی میبینم مادرها اسکرین شات چت اونهارو پست میکنند و میگن این آقاست بلاکش کنید همه شکلک خنده میگذارند .یجورایی شبیه پیدا کردن موش تو انبار کاهه .
-
همه چیز آرومه
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 08:39
دوست دارم به چیزهای قشنگ فکر کنم . مثلا حس استقلال و جدا از خانواده زندگی کردن . مثلا صدای بارونی که تو کوچه میباره و حلب های پشت بام رو میلرزونه . مثلا برگ انجیری که بعد از مدت ها امروز جوانه زد و سلام گفت . یا شوق و ذوقی که برای رفتن به آموزشگاه رانندگی دارم تا برای گرفتن گواهینامم اقدام کنم .همه این ها قشنگه و من...
-
اون دوستم
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 08:33
اون دوستم که تو پست قبل گفتم مدام پست های معنی دار میذاره در مورد بخشیدن و فراموش کردن .نمیدونم من این هارو به خودم بگیرم و فکر کنم اون از دستم ناراحته یا اینکه بگذارمش رو حساب ذهن آشفته ی خودم که این روزا زیادی حساس شده و بهش بهایی ندم با همه اینها امروز براش تو اینستا پست فرستادم و فقط لایک زد . مدت هاست که دیگه...
-
قبولی
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401 11:11
می نویسم چون احساسات امروزم یک آرامش بعد از طوفانه . شش هفت سال پیش دوستم اومد گفت بریم رانندگی ثبت نام کنیم . گفتم اکی . اون موقع دانشجو بودم و دنبال تجربه های جدید . روز آزمون آیین نامه مصادف بود با روزی که من از طرف بهداشت شهر سرشمار جمعیت شده بودم و فی الواقع شب قبلش چیزی نخونده بودم و با هشت تا غلط رد شدم . هفته...
-
میوه ها
جمعه 2 اردیبهشت 1401 16:47
چقدر مِلون تو این هوا خوشمزه ست . چقدر آبدار و شیرینه .انگار تک تک سلول های بدنم میگفت چنگال رو توش فرو کن و بخور. الکی نیست میگن ویار و این حرفا ..اصن حال عجیبیه . یکجا نوشته بود اگه تو دوران بارداریت از میوه خوردن خوشت بیاد بچه ت دختر میشه. ولی اگه از گوشت و این چیزا خوشت بیاد پسر میشه . فقط میخوام بگم غذا خوردن...
-
یعنی میشه
جمعه 2 اردیبهشت 1401 16:42
اگه یکشنبه به خیر و خوشی بگذره واقعا زندگی جدیدم استارت میخوره
-
صفر
جمعه 2 اردیبهشت 1401 16:31
این روزها توقعاتم از دیگران خیلی بالاتر رفته و این منصفانه نیست . حساس شدم و این حساسیت مداوم آزارم می ده . مثلا رفیق دبیرستانم یا اون یکی رفیقم هرکدومشون درگیر مشکلات خودشونن و نمیتونیم قرار بگذاریم و بریم بیرون . منتها چون من هرموقع با الف انزلی میام اکثر اوقات بدون برنامه ریزی هست در لحظه بهشون میگم و اون ها هم در...
-
داداش فرزانه
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401 05:56
مربیم ازم خواست که برای داداشش کلیپ درست کنم . داداشش هم خواننده ست و تازه کاره و این داستانا . خیلی دوست داشتم این کارو انجام بدم اما چون آقا بود و الف با این قضیه مشکل داره گفتم برای کلیپ گرفتن بعید میدونم ولی کار تدوینشو انجام می دم .اون هم به تدوین خالی نیاز نداره یکیو میخواد هردو رو باهم انجام بده . حس کردم به یه...
-
قدر
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401 05:50
دیشب تا فراز شصت _شصت و دو پیش رفتم ولی به قدری خسته بودم و خوابم میومد که دیگه رفتم بخوابم . البته با عذاب وجدان . امروز صبح ساعت ۷ تمرین رانندگی دارم و یکشنبه آزمون در شهر . فقط خدا می دونه چقدر بخاطر این رانندگی تو دلم استرس و عذاب کاشتم.امروز بعد نماز وقتی چشم هام رو بسته بودم ودمر دراز کشیده بودم لحظه ی آزمون رو...
-
خواب
سهشنبه 30 فروردین 1401 10:40
دم دمای صبح خواب دیدم آبان ماهی دنیا اومده . از همون بدو تولد که تو بغلم گرفتمش حس کردم واقعا چیزی هست که مال خودمه مسئولیتش با منه،مراقبتش با منه،نگرانیش با منه .تو همون بدو طفولیتش بهش گفتم از فلان ارتفاع رد شو و دست خودم رو نگه داشته بودم تا اگه افتاد بگیرمش . بهش این اطمینان رو دادم که قشنگ مراقبشم .(الان دارم با...
-
سینما ۲۲ بهمن رشت
سهشنبه 30 فروردین 1401 04:33
دهم اردیبهشت نوبت غربالگری دارم . باید برم ببینم بچه از لحاظ کروموزومی ؛سندروم داون و..چطور هست . سالمه ان شاا یا نه . دیروز غروب با الف دست تو دست رفتیم برای نوبت تو همین شهر خودشون اما بعدش دلهره گرفت و گفت نمیتونم به اینا اعتماد کنم و بیا بریم رشت . منم بعد یکم مکث گفتم بریم . خلاصه رفتیم رشت نوبت گرفتیم و بعدش...
-
گذشته
دوشنبه 29 فروردین 1401 16:38
حال جسمیم زیاد خوب نیست .دلم درد میکنه و سنگین شده البته دردش قابل تحمله .دلشوره ولم نمیکنه .دوست دارم با دوست دوازده ساله ی قبلیم که مدت هاست باهاش قطع ارتباط کردم روی ماسه های کنار دریا بنشینیم و بدون دلخوری حرف بزنیم . دلم میخواد برگردم به گذشته و اون روزی که با میم کلاس تقویتی رو پیچوندیم و سر از هوای بهاری بلوار...
-
ای کاش
یکشنبه 28 فروردین 1401 22:52
ای کاش از آن همه آسمان تنها پرنده ای بودم، خانه زاد ِ خاطره ای پنهان، که از هجرانی جفت خویش می گریست. سید علی صالحی
-
زندگی
یکشنبه 28 فروردین 1401 13:32
دیشب به الف گفتم از زندگی متنفرم . گفت چرا و دوباره این حرفم رو خیلی آروم تر تکرار کردم . بعدظهر هم به مادرم گفته بودم . الف فکر کرد که دیگه نباید پیگیر حرفم باشه . و فکرش درست بود . فقط احتیاج داشتم این جمله رو به کسی بگم تا حالم خوب شه و بعدش خوابیدم . صبح که بلند شدم حس کردم دوست دارم فعالیت کنم ،بدوام ،غذا بخورم و...
-
زن همسایه
یکشنبه 28 فروردین 1401 13:13
خانم همسایه طبقه پایینی برام یک کاسه آش نذری آورد . دوست داشتم تعارفش کنم داخل ولی این روزها واقعا نمی دونم همون آدم ساده ی قبلی باشم یا به آدم های جدید اجازه ورود به خونه زندگیم رو بدم. حتی نمیدونم برداشت های اولیه ام از آدم ها چقدر درست و منطقی هست . با همین افکار بود که اصلا یادم رفت حتی یک تعارف خشک و خالی کنم ....
-
مود هفته یازده
یکشنبه 28 فروردین 1401 10:12
این روزها با کوچکترین حرفی میشکنم .با کوچکترین صحنه ی غمگینی یا دیدن خم ابروهای کسی وقتی از دستم ناراحته ، قلبم بالا و پایین میپره و اشک تو چشم هام جمع میشه . بعد از خدا تنها کسی که می تونه بفهمه واقعا حالم چطور هست آبان ماهیه که اون تو هست و داره از خونم تک تک حالت هام رو جذب میکنه . دلم میخواد مادر خوشحالی باشم تا...
-
آبان ماهی من
شنبه 27 فروردین 1401 15:07
آبان ماهی الان تو هفته ی یازده رفته . هنوز بچه ی خوبیه و من رو اذیت نکرده اما به شدت مودیم کرده . دیشب دستم رو گذاشتم رو دلم و سعی کردم حسش کنم .نمیدونم حس کردم نکردم .. تصورات و خیالتم بود یا تجربه ی احساس اون لحظم اما انگار بوم بوم قلبش رو یک لحظه آهسته شنیدم. دلم میخواست رو قسمت نام مینوشتم "یک مادر . اما الان...
-
شاید
شنبه 27 فروردین 1401 14:51
بعد از عوض کردن ده تا وبلاگ و بعد حذف کردنشون ،در حالیکه از فضای بلاگفا بریدم و ازشدت حرف های زده نشده سِر شدم .اینجا می نویسم ..و شاید خواهم نوشت