-
صورت هیولایی
شنبه 11 تیر 1401 13:17
جمعه قرار بود با دایی بریم انزلی پیش پدرو مادرم اما شب قبلش من وقتی از خونه والدین الف برگشتیم درد خفیفی حس کردم و کم کم حس تهوع پشتش اومد و ... چقدر وقتی بالا آوردم حالم بد شد .نمیدونم چطوری به صورتم اینقدر فشار اومده بود که سراسر صورتم از قرمزی به کبودی زده بود و پراز خون مردگی شده بود به قدری که وقتی الف من رو دید...
-
سکوت
پنجشنبه 9 تیر 1401 20:04
امروز لگد زد یا سکسکه کرد واقعا نمیدونم ... چند ضربه آهسته مثل نبض . دیشب هم یک بار یک چیز غیرعادی متوجه شدم اما این بار کاملا واضح بود . امروز سعی کردم باهاش حرف بزنم چند بار هربار که حرف میزدم دیگه از ضربه خبری نبود .
-
کتاب ها
پنجشنبه 9 تیر 1401 11:46
اینم لیست کتاب هایی که گرفتم از رشت . البته کافکا در کرانه رو اون روز از یک دست فروش خریدم . ولی باقی رو از شهرکتاب رشت خریدم . هرکاری کردم سایزشو کوچیکتر کنم نشد که نشد . https://s24.picofile.com/file/8451265000/20220630104046_IMG_2272.JPG
-
ایرانمهر
پنجشنبه 9 تیر 1401 11:35
_حالا وقتی به آن روزها نگاه می کنم به نظرم می آید حتی برای عشق هم مرزی وجود دارد که وقتی از آن عبور می کنی تبدیل به شکل تازه ای از تنهایی می شود ،چون کسی آن قدر به تو نزدیک می شود که دیگر او را در هیچ چیزی جدا از خودت نمیبینی و وقتی در کنار هم هستید باز هم در این جهان بزرگ و اسرارآمیز تنهایید . #علیرضا_محمودی_ایرانمهر...
-
شهرکتاب
سهشنبه 7 تیر 1401 18:47
گذشته از تمامی حس های بدی که امروز داشتم و خواب بد دیروز و اعصاب خوردی های دیشب . چند روز پیش شش تا کتاب از شهر کتاب رشت خریدم و در کمال تعجب فقط دویست و چهل و پنج هزار تومان هزینه ش شد . کتاب هایی هم که انتخاب کردم خیلی تعریفشون رو شنیده بودم . شاید بعدا عکس گرفتم و اینجا پستش کردم .
-
باران بهاری
سهشنبه 7 تیر 1401 18:42
باران جان پیام های خصوصیت رو خوندم . خیلی دوست دارم تبدیل به یک انسان قوی بشم . کسی که چم و خم زندگی حتی ابروهاش رو خم نکنه . چندبار خواستم و تلاش کردم اما دل نازکی دارم .خیلی نازک . ازون آدم هام که حتی اگه مرتکب اشتباه نشه خودش رو مقصر می دونه . باران جان فکر کنم من اول راهی ام که شما سال ها پیش شروع کرده بودی ....
-
قول بده .قول شرف
سهشنبه 7 تیر 1401 15:38
دلم برای این بچه میسوزه . نباید اینقدر گریه کنم
-
نا تمام من
سهشنبه 7 تیر 1401 15:25
خیلی سردرگمم . نمیدونم چرا جامعه ی ما اینقدر عقب افتاده ست که همه چی میوفته رو کول خانواده دختر .پدرم باید هم جهاز میداد ،هم دختر بده هم سیسمونی بده . خسته شدم خیلی خسته . بعضی حرف ها هم تبدیل به قوز بالاقوز شده روی دلم . مثل اون روزی که یکی برگشت گفت :اگه رحم مادر خوشگل باشه بچه هم خوشگل میشه . (کلا ستون علم وژنتیک و...
-
بی علاقگی
یکشنبه 5 تیر 1401 00:23
میدونم تغییری نمی کنه . می دونم هیچ فرقی براش نداره و دوباره درگیر رفتار قبل میشه . اگر نهایت تلاشش رو بکنه شاید سه روز یا چهار روز ... اما من باید می گفتم . نباید خفه خون بگیرم تا روند زندگیم خشک و بی عاطفه و بی روح بشه .نباید خفه خون بگیرم و سازش کنم به این حال بدی که هراز گاهی میاد و میره و هی میگه این چرا اینقدر...
-
برنامه
شنبه 4 تیر 1401 15:27
ولی من دوست داشتم امروز برم سینما ۲۲ بهمن بعدشم برم سیسمونی نگاه کنم و بعد هم چندتا کتاب بخرم . :(
-
کجاست بگوووو
جمعه 3 تیر 1401 05:54
اینجا چندبار "دخترم دخترم کردم .دروغ چرا من هیچ حس خاصی ندارم . هنوز نه تکون خورده نه لگد زده فقط گاهی پهلوهام درد میگیره یا دلپیچه میگیرم .
-
هعی
جمعه 3 تیر 1401 05:52
ولی من می خواستم دم صبح لب دریا باشم با گاز پیکنیکی و تخم مرغ و پنیر خامه ای ولی الف با من یار نبود . الف بی وفا دیشب به من قولشو داد امروز بیدارش کردم گفت جمعه س و خوابید . صدا خرو پفش هم بلند شده . ای رفیق نیمه راه پ_ن : چند روز هست با الف تمرین رانندگی می کنم
-
هوس
یکشنبه 29 خرداد 1401 14:49
سرظهری چقدر هوس اناربیج با ترشی و زیتون پرورده و سیر و خیار محلی تو چیچیلاس کردم ولی اصلا روم نشد به الف اصرار کنم من رو تا طاهرگوراب ببره و دوباره برگردیم اینجا . اصلا دلم نمیگیره قورمه سبزی بخورم .
-
دخترم
سهشنبه 24 خرداد 1401 22:17
سونو آنومالی به خیرو خوشی تموم شد. دکتری که بررسی کرد مَرد بود و با چه بدبختی ای برای اون روز نوبت گرفتیم فقط اینو خدا میدونه . روز قبلش هرچی تو سونوگرافی ها دنبال نوبت بودیم همه نوبت رو برا دو سه هفته بعد می گذاشتند . سر آخر برگشتیم جای اول و دختره گفت : چرا بازم اومدی ؟مگه نوبت نگرفتی؟ به دختره گفتم هرجا رفتم گفت...
-
همای
سهشنبه 24 خرداد 1401 22:03
چند روز پیش تو کنسرت همای دلم بدجور میخواست دست های الف رو بگیرم .موقعی که محو تماشای اونها شده بود چشم هاش رو دیدم که همون حالت ذوق همیشگی رو گرفته . حالتی که مختص خودشه با اون بارقه ی کم رنگ اشکی که به ندرت فقط زمانی که تحت تاثیر چیزی قرار میگیره رو چشم های بزرگش میشینه . میخواستم بهش بگم با وجود همه ی فراز و نشیب...
-
تامام
سهشنبه 24 خرداد 1401 21:58
دستمال کشیدن روی میز تلویزیون ،طی کشیدن زیر مبل ها و شستن سطل آشغال از کارهای خیلی مفیدی بود که امروز انجام دادم . انگار سه تا کتاب نصفه نیمه رو تموم کردم و گذاشتم تو کتابخونه .
-
دخترم
سهشنبه 24 خرداد 1401 04:00
بریچ بودنو کجای دلم بذارم حالا دختر قشنگ من ..
-
واقعا خ..ک
جمعه 20 خرداد 1401 15:39
-
مسائل
جمعه 20 خرداد 1401 15:31
-
برهوت آگاهی
چهارشنبه 18 خرداد 1401 07:51
دیروز با الف رفتم مطب دکتر . چقدر بده تو مطب زنان همسرت نمیتونه کنارت بشینه . دلم مدام شور می زد و ضربان قلب گرفته بودم .مدت هاست متوجه شدم موقع استرس شونه هام به شدت درد میگیره. اگه یکی دلیل استرسم رو میپرسید واقعا نمیدونستم باید چی جواب بدم . وقتی داخل اتاق شدم دکتر بهم گفت خوبی خانم فلانی؟ گفتم : خداروشکر . اون...
-
به شدت تنها
چهارشنبه 18 خرداد 1401 07:37
خیلی دلم میخواست ازون دسته آدم هایی بودم که گروه های دوستی خوب و تحصیل کرده و مهربون و آروم داشتم . تو موقعیت های خوب اجتماعی قرار داشتم . افرادی بودند که از هر سطحی خطشون به خط من میخورد و من باهاشون حال می کردم . بعضی هارو میبینم یجوری زندگی کردند و میکنند که انگار از اول میدونستند باید چیکار کنند ،کجا برند یا چه...
-
دوست
چهارشنبه 18 خرداد 1401 07:33
بهم گفت اتفاقا همه تو رو دوست دارند ولی تو همش فکر می کنی هیچکی دوستت نداره
-
صدا
دوشنبه 16 خرداد 1401 21:20
میترسم اینجا تنهایی
-
خونه قبلی
شنبه 14 خرداد 1401 11:17
هوا منو یاد روزهای بعد آخرین امتحان میندازه .تو حیاط بزرگ خونه قبلی در حالیکه رزهای بزرگ صورتی کم رنگ و گل های نسترن و رز زرد دراومده بودند پشت میز چوبی زوار در رفته توی حیاط مینشستم و چای و نون پنیر میخوردم .عزیزجون عصا زنان گوشه ی حیاط خیره به جایی نامعلوم مینشست و گاهی لبخند میزد . گاهی فکر میکنم من آینده ی اونم...
-
وجدان لعنتی کثافت
شنبه 14 خرداد 1401 11:11
صورتم پف کرده و یکطوری شدم .منتظرم این تعطیلیا تموم شه پاشم برم دکتر تا برام سونو آنومالی بنویسه .میخوام ببینم آبان ماهی چقدر رشد کرده چجوری شده اصلا دختره یا پسره .این روزا خیلی احساساتی شدم و پر از حس گناهم .حتی اگه یکی منو برنجونه و واکنش نشون بدم همش یچیزی تو مغزم هی آلارم میزنه "تو مقصری ،تو گناهکاری. بعد تو...
-
آره
سهشنبه 10 خرداد 1401 21:39
خدایا اومدم فقط بگم شکرت . چیزی اتفاق نیوفتاده . ولی بخاطر همین بی اتفاقی هم شکرت _دوست دارم
-
لانلی
دوشنبه 9 خرداد 1401 09:00
من تنهام .خیلی تنهام و حالم اصلا خوب نیست .
-
دیگری رفت
دوشنبه 9 خرداد 1401 08:58
تو چاره ای نداشتی که باهاش زندگی کنی برای همین با همین حرف ها و توجیه های مسخره خودت رو آروم و دیگری رو متقاعد کردی . ولی دیگری متقاعد نمیشه اینو مطمئن باش .
-
اه
دوشنبه 9 خرداد 1401 06:54
هیچی برام زجرآور تر از ایننیست که یک جنس مذکر بیاد در مورد اینکه زایمان طبیعی بهتره یا سزارین حرف بزنه و اظهار نظر کنه .وقتی این اتفاق میوفته دلم میخواد بمیرم .دلم میخواد چشم هاش رو از تو کاسه در بیارم . آخه تو چی میدونی از دردزایمان کشیدن و بخیه و پاره شدن و جراحت و ... که میای میگی بنظر من فلان چی بهتره . دلم میخواد...
-
قهر قهر تا روز قیامت
دوشنبه 9 خرداد 1401 06:34
حقیقت اینه که من تو انتخاب دوست هام شانسی نیاوردم . یا من برا اونا دوست خوبی نبودم یا اونا واسه من . وهرچقدر دارم جلوتر میرم حس می کنم واقعا تحمل و حوصله آشنایی جدید رو ندارم . همینکه همون قبلی هارو بتونم نگه دارم کار خیلی شاخی کردم . پ_ن: دلم برای قهرهای چندین و چندساله دوران راهنمایی با دوستهام تنگ شده .الان نه...