-
عجب
دوشنبه 18 تیر 1403 17:23
مادرشوهر جدیدا فوکِس می کنه رو صورت من با شوخی خنده دم از نوه پسری می زنه . منم به شوخی خنده جوابش رو میدم . خیلی باید خر باشم دور از جونم یه دونه دیگه بیارم .خدا به سر شاهده توان نگهداری همین فسقلی رو ندارم . پدرم رو دراورده .چه برسه به دومی . هه ..زهی خیال باطن
-
.
دوشنبه 18 تیر 1403 17:20
-
لج درآور
دوشنبه 18 تیر 1403 00:32
مقاومت بچه ای که میدونی خیلی خوابش میاد ولی نمیخواد بخوابه
-
نجوا
شنبه 16 تیر 1403 07:19
روی تخت مطبم. مریض شدم..از صبح چندین بار بالا آوردم . دلم میخواد گریه کنم . کاش گریه م می گرفت .. کاش می خوابیدم
-
عادی
یکشنبه 10 تیر 1403 21:27
اینقدر مشغول زندگی هستیم که گاهی یادمون میره باید هم رو دوست داشته باشیم .
-
دریا
جمعه 8 تیر 1403 15:23
زیاد شبیه رویام نبود .اما هرچی که بود خوب بود .. مادرم کبد چرب داره ،براش تخم مرغ آب پز کردیم .یکیش ترکید .. سه نفر بودیم
-
پیام من رو بهش برسونید
پنجشنبه 7 تیر 1403 16:43
خدایا تو که به حساب آدم هایی که دلم رو میشکونند نمی رسی . حداقل اونقدر بهم اتفاقات خوشبده که اینقدر تو دلم غصه ی بدجنسی اون ها و پخمه بودن خودم رو نخورم . بگذار به همون دل خوش خنک های کوچولو خوشحال بمونم ...
-
رویا
چهارشنبه 6 تیر 1403 23:12
اگه هوا خوب شه این جمعه میریم تا حداقل صبحانه رو لب دریا بزنیم . بعد عکس میگیرم و اینجا میگذارم ...
-
ایکیگای
چهارشنبه 6 تیر 1403 17:10
راز طول عمر سالم و شاد زیستن : _ غذای مناسب ( استفاده بیشتر از سبزیجات نسبت به گوشت) خوردن هشتاد درصد از غذا .بیشتر از اون نه _ورزش (ذهن سالم ،بدن سالم) _خانواده خوب _دوستای خوب _طبیعت و کشاورزی (طوریکه فشار نیاره) _داشتن هدف توی زندگی _ من کدومشو دارم ؟ هیچکدام
-
تصویر
یکشنبه 3 تیر 1403 14:05
دائما تصویر خودم و الف که بساط ناهار رو داریم جلوی دریا میخوریم ،بهار که داره شن بازی می کنه ،دریا که آبی روشن با موج های آرومه و آفتاب که خیلی آهسته می تابه بدون اینکه پس کلمه مون رو سوراخ کنه میاد جلوی چشم هام....نمی دونم چرا ولی انگار خوشبختی رو توی این تصویر برای خودم خلاصه می کنم .یه هوای خوب ،یه پارتنر شنونده و...
-
تکرار
پنجشنبه 31 خرداد 1403 19:13
امروز ساعت دو جاریم بچه ش رو گشنه و تشنه گذاشت خونه ما . مثل سری پیش ناهار به بچه نداده بود . منم قورمه سبزی ای که از دیروز درست کرده بودم و به اندازه دو نفر تخمین می زدم جلوی بچه ش گذاشتم و خودم غذا نخوردم تا غذا کم نیاد . _بچه جاریم به الف زنگ زد گفت عمو میخوام بیام اونجا و الف گفت بیا . _یک دعوای مفصل با الف گرفتم...
-
جالب بود
سهشنبه 29 خرداد 1403 19:16
بهارو آوردم آرایشگاه موهاش رو کوتاه کنم. آرایشگر رفته تو اتاق نشسته گیتار می زنه . _الله اکبر
-
زن عمو
شنبه 26 خرداد 1403 23:12
ظهر سلام زن عمو خوبی؟ _سلام گومبول ،خوبی قشنگم ؟ جونم؟ مامانم میخواد بره مغازه ،میشه من بیام خونتون ؟ _آره عزیزم ،چرا نشه قشنگم ..منتظرتم .. غروب عزیزم بالشت رو رو سرم نزن عزیزم سوار روئروئک بهار نشو ،شاید بخوایم بدیم به خواهرت عزیزم اسپری آب رو به صورتم نپاش عزیزم بهار رو اونطوری بغل نکن عزیزم بالای مبل نشین میوفتی...
-
یک و نیم سالگی
جمعه 25 خرداد 1403 16:13
می نویسم چون روزی خاطره میشه . _ذوق کردن ها ،چرخش دایره ای شکل ،باز کردن دست های کوچیکت یکطور قشنگ ..مثل وقتی که رو جدول خیابون راه میری و میخوای نیوفتی اما نه اونقدر جدی یکطور لطیف با شادی کودکانه و ریتم خاص که فقط منحصر به خودته بعد خم شدن گردن و لبخندت و معمولا لپ های پُرِت که مشغول خوردن هستی . _موهای دم اسبیت و...
-
داستان راستان
چهارشنبه 23 خرداد 1403 20:12
عجب داستانی . چندی پیش بهار رو بردم برای آزمایش یکسالگی(بهار الان یک سال و نیمه ش هست و من خیلی دیر بردمش) . بهار زار زار گریه و جیغ می زد و منم همه تنم عرق کرده بود . رگش هم پیدا نمیشد . خلاصه چقدر بدبختی کشیدم بماند .جواب آزمایش رو امروز نشونِ دکترش دادیم .گفت آزمایش قروقاطیه . دوباره ببریدش آزمایش. گفت ببریمش...
-
.
دوشنبه 21 خرداد 1403 11:20
-
نویسنده ی مریض
یکشنبه 20 خرداد 1403 06:55
درگیر یک آدم به شدت سایکِل و روانی شدم . همین باعث شد رفتار خودمم مناسب و در شأن نباشه . بعدا در موردش بیشتر می نویسم .
-
تجربه خانه کودک ۲
یکشنبه 20 خرداد 1403 06:43
دیروز برای بار دوم خانه کودک رفتم . تجربه ش به یادماندنی بود . این بار از بدو ورود از درب صحیحی وارد شدم . بعد از اینکه هزینه رو دادم با بهار رفتیم تو یه اتاق. طبق معمول عملیات زُل زنی بهار شروع شد .سرش رو با تعجب می چرخوند و باقی بچه هارو نگاه می کرد . این بار اصرار نداشت روی یک وسیله ثابت بنشینه وگاهی هم برای خودش...
-
آسمان همدان
دوشنبه 14 خرداد 1403 01:20
همدانیم . شش ساعت بچه بغل داخل ماشین ،چالش های نگهداری بچه در یک مکان ،بستن چشم ها و باز کردنشون،گریه ها و خنده ها ،شیردرست کردن ها و عوض کردن پوشک بین راه و چراغ گوشی که دائم برای مشغول کردن بچه و سوال های الف و برنامه نشان روشن خاموش می شد و در نهایت دست به کمر در حالیکه تمام تنم از مقاومت بهار توی خوابیدن درد می...
-
صورتی
پنجشنبه 10 خرداد 1403 14:38
دلم دریا میخواد . رُش میخواد که بیاد زیرپام و قلقلکم بده ..هوای خوب میخواد ،خبر خوب، آرامش،دلم میخواد به یه امیدی زندگی کنم .. دلم میخواد با فکر اینکه از همه این وسایل استفاده می کنم برم فروشگاه اسپلانی انزلی برای خودم خودکارهای اکلیکی و دفترهای مختلف بخرم ،آبرنگ بخرم ،مدادرنگی سی و شش رنگ بخرم ،دلم میخواد ... _افسوس...
-
کثیفی
چهارشنبه 9 خرداد 1403 07:47
خونه زندگیم خیلی داغونه . همه جا کثیف ،جاروبرقیم پره ،ظرف ها نشسته . هر روز روی فرش آشپزخونه خرده های غذا می ریزه . خدا شاهده این بچه دهنم رو سرویس کرده . هربار تمیز می کنم آخرشب دوباره کثیف میشه. گاهی چندوسیله رو که از هال برمی دارم یه جیغ و دادی سر میده که نگو . بعد میاد لباس هام رو از کشوی اتاق بر می داره می ریزه...
-
جاری شکم گنده
چهارشنبه 9 خرداد 1403 07:40
جاریم دیشب روونه بیمارستان شد .چون حاملگی دومش بود و چسبندگی داشت ظاهرا بخاطر بخیه ای که در حاملگی اول بهش زده بودند و زایمانش و این داستانا درد داشته .. حقیقتا الان اینو بنویسم خیلی بی کلاسیه ولی وقتی زنگ زدند و خبر دادند اولین چیزی که به ذهن خبیثم اومد این بود که حالا هزینه بستریش تو بیمارستان قائم رو ما باید بدیم...
-
کتاب تربیت بدون فریاد
چهارشنبه 9 خرداد 1403 07:16
چند نکته تو کتاب « تربیت بدون فریاد » خوندم که برام جالب بود . می گفت : _اول باید به خودت بپردازی تا خوشحال باشی ،در این صورت کودکت هم خوشحال خواهد بود .وقتی مادرش حریم امن خودش رو داره اونم حریم امن خودش رو پیدا می کنه .(منظور اینه در راه تربیت بچه غرق نشی بلکه شنا کنی . خودت رو فراموش نکنی . این درگیری و کشمکش با...
-
خواندن
چهارشنبه 9 خرداد 1403 06:50
جایی خونده بودم وقتی مطلبی رو میخونی برای بار اول فقط سه درصد از اون مطالب تو حافظه کوتاه مدتت میمونه . وقتی دوبار میخونی بیست درصد و بار سوم هفتاد درصد .بنابراین برای خوندن کتاب برای بار اول نباید پافشاری کرد و خیلی وقت گذاشت چون خیلی زود فراموشت میشه و خیلی کم یادت میمونه .
-
خانه کودک۱
دوشنبه 7 خرداد 1403 18:08
دیروز بهار رو بردم خانه کودک . اولش اینطوری بود که در مشکی رو باز کردم یک حیاط دیدم که توش وسایلی مثل وسایل پارک بود و چمن هاش هم مصنوعی بود .بنظرم اومد اون خونه با اون وسعت اگه رستورانی چیزی میشد بیشتر می گرفت تا خانه کودک . ولی بهرحال کفش های خودم و بهار رو درآوردیم و رفتیم تو .خانومه بهم گفت باید کنار بچه م باشم...
-
ظلم
شنبه 5 خرداد 1403 18:43
الان یهو یاد کتاب بادبادک باز افتادم. وای قلبم چقدر درد گرفت
-
روز تولدم
شنبه 5 خرداد 1403 14:06
دیروز تولدم بود . از پنج صبح که بهار بیدار شده بود تا هفت صبح که حرکت کردیم سمت انزلی و هشت که رسیدیم افسرده ،خواب آلوده و بی رمق بودم . اصلا برام هیچ تفاوتی نداشت که تولدمه . فقط دلم آرامش می خواست .محیطی که دراز بکشم و آروم آروم رمان « دزیره » رو از فیدیبو بخونم . کاش همون موقع هم می خوابیدم . اما چون ذهن شلوغی...
-
کلنجار رفتن با وجدان
چهارشنبه 2 خرداد 1403 19:12
اینی که توعکس بغلمه دخترمه . اسمش بهار هست . من تقریبا دو ساله مادر شدم .هنوز هم اگه یکی از من بپرسه تو لیاقت بچه ات رو داری ؟ یا بپرسه آیا تو به اندازه کافی براش هستی ؟ توی دلم می گم نه . میگم نیستم ..میگم می تونستم باهاش بیشتر بازی کنم ،می تونستم باهاش مهربون تر باشم .می تونستم رسیدگی بهتر و بیشتری به بچه م داشته...
-
رئیسی
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 18:05
یعنی الان دوباره باید بریم رای بدیم ؟ _اندر احوالات سقوط هلیکوپتر
-
بارونی
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403 18:11
اینجا همش بارونه . کلا تو نهاد ما نوشته آدم های بارانی .اکثر اوقات هرجا می ریم بارونه . یادمه قزوین رفته بودیم ،بارون بارید(تابستون) مشهد رفتیم ،برف و بارون قاطی بارید (این البته آذرماه بود) اصفهانم اونجوری .. هوا بارونی .همه می گفتند چه شانسی دارید . اینجاهم هوا بارونیه . کف پاهامون سرده .. دو دلم شوفاژ رو روشن کنم...