-
انتها
جمعه 22 دی 1402 01:10
مادرشوهر منتظر بود که من از دستش ناراحت باشم و شروع کنم به دعوا .ولی من یکهو شروع کردم به عذرخواهی و گفتم من ناراحتم شما ناراحت شدید و الف هم دیشب اومد یچیزایی گفت .گفت با مامانم دعوام شده و ... گفتم الف اون حرفایی که زد من میترسم شما فکر کنید من پرش کردم ولی نه واقعا اینطور نبود و من و الف هیچوقت در مورد مادر همدیگه...
-
روزی روزگاری ۳
جمعه 22 دی 1402 01:02
خب حالا می رم سراغ امروز . من بعد این ماجرا خوشحال شدم ؟ هرگز . به قدری ناراحت شدم که دوست داشتم بمیرم . چون آدم صلح طلبی هستم و حالا واقعا اعصاب در افتادن با مادرشوهر ندارم .اعصاب شنیدن حرفم رو زبون این و اون رو ندارم .سر صبح مونده بودم چه کنم . چه کسی رو جز رضوان داشتم ..متاسفانه تو تلگرام بهش پیام دادم که نبود و...
-
روزی روزگاری ۲
جمعه 22 دی 1402 00:53
الف اومد خونه .دیدم ناراحته .. نگو با مامانش حرفش شده سر من . مادرشوهر ازش پرسیده زهرا چرا نیومده نکنه از دست من ناراحت شده که اون سوالو ازش پرسیدم . الف هم یهو داغ دلش باز شد و ربط و بی ربط رو به هم وصل کرده و هرچی تو این مدت از رفتار خانوادش براش گفتم و چیزهایی که دیده رو به مادرش گفت.مثلا از مادرش پرسید مامان زهرا...
-
روزی روزگاری
جمعه 22 دی 1402 00:43
من خودم رو مقصر می دونم . نمی دونم چرا ولی این جمله رو بارها برای خودم تکرار می کنم . الان دلم به شدت گرفته و به قدری که آب دهنم رو به زور قورت می دم. ننه الف باهاش قهر کرده .ماجرا سر من بوده . _روزی که مادرشوهر آش درست کرده بود بهار به شدت مریض بود . از همون ابتدا که اومدم داخل با همه سلام علیک کردم و همه باهام گرم...
-
برو جلو
شنبه 16 دی 1402 08:54
سلام سلام .من زنده ام ... _این قسمت : تندخوانی پیش برو پیش برو پیش برو .به عقب برنگرد
-
وداع
چهارشنبه 13 دی 1402 08:44
اگر مردم حلالم کنید . در راه انزلی به رشت راننده مشغول حرف زدن با گوشی ،کچله. با سرعت سرسام آور پیش میره . یک مرد با سویشرت صورتی و چشم های روشن و سبیل تاب داده کنارم نشسته که به شدت بوی سیگار میده . اگر مردم فقط به دخترم برسونید عاشقش بودم . خدانگهدارتون :)
-
نور آفتاب روی فرش
جمعه 8 دی 1402 12:59
یطوری ام انگار نه مادری دارم ،نه شوهری .. انگار کَس ندارم .انگار غریب و بی سرپناهم .. انگار گم شدم وسط یه بیابون ،یه خیابون ،یه دشت ،یه راه .. انگاریه گنجشک کوچیکم که زیربارون خیس شده.. خسته ام ،دلهره دارم ،غم دارم ،پر از حرفم ولی حرفی ندارم .. دلم می خواد برم . همه چی رو بذارم و برم .روحم پرواز کنه .. بره یه جای دیگه...
-
برای خودم
جمعه 8 دی 1402 01:36
-
پرِش ذهن
پنجشنبه 7 دی 1402 09:14
در مورد چیزهایی که دارم پایین می نویسم هیچ فکری نمی کنم..چون فقط می خوام ذهنم آزاد شه . _همیشه وقتی منتظرم داخل اتاق دکتر بشم استرس می گیرم . نمی تونم تنها باشم ..دلم می خواد کسی پیشم باشه ...اون روزم در رو زدم و رفتم تو اتاق دکتر.سلیمی (دکتر پوست)پشت میز ایستاده بود . بعد از اینکه مشکلاتم رو شنید و برام انواع و اقسام...
-
منِ متلاشی
جمعه 1 دی 1402 00:57
امسال یلدا نرفتم انزلی . جلوی اونا و الف مریضی بهار رو بهانه کردم .ولی حقیقت این بود که خواهرم اومده بود و دلم نمیخواست ببینمش . خیلی علاقه دارند من باهاش آشتی کنم. بابام چهارتا عکس فرستاده که تو هیچکدوم اون نیست .یه ظرف میوه یه عکس خانوادگی و عکس کتاب حافظ .. _این میوه رو خواهرت تزئین کرده _خواهرت برامون فال حافظ...
-
سمی
چهارشنبه 29 آذر 1402 07:08
یک تغییراتی از جهات منفی توی وجودم ایجاد شده که بسیار آزارم می ده .من رو تبدیل به شخصیتی حساس تر و شکننده تر از قبل کرده و از جهاتی به سمت دعوا و دادو بیداد و گاهی گوشه گیری و انزوا می کشونه .همه ش هم نشات از بیماری بهار و سرفه های چرک دارش می گیره که اخیرا ایجاد شده و بعد از مراسم آش مادرشوهر که دخترعموی بهار جلوی...
-
یک گوشه
سهشنبه 28 آذر 1402 12:42
به قدری از خودم زده شدم که وقتی یکی ویس می فرسته تا ازم تعریف کنه ویس رو گوش نمیدم .چون فکر میکنم داره الکی میگه ..داره دروغ میگه تا خوشحالم کنه .
-
؟
شنبه 25 آذر 1402 00:38
خدا جون وقت کردی بهم برسون که صدام رو می شنوی. باشه عزیزم ؟ وضعیتم اورژانسیه .اینم لحاظ کن ..قربونت بشم ....
-
خراب شد
چهارشنبه 22 آذر 1402 14:08
هشتصد هزارتومان پول لباس شلوار بچه دادم .یک دقیقه یادم رفت پیشبند رو ببندم لکه انار لکه پرتقال ..لباس به فنا رفت ..سفید هست راه راه قرمز .روش عکس گوزن داره ..هرچی میشورم راه راه قرمزش بیشتر پخش میشه .
-
آش
چهارشنبه 22 آذر 1402 14:05
امروز می خواستم با بهار برم بیرون اما بارونه ..هنوز فکری برای ناهار ندارم و الف هم معلوم نیست کی میاد .بیست وشش آذر مادرشوهر می خواد دوباره آش بگذاره. سری پیش که باهاش حرف می زدیم با خنده بهش گفتم این سری اگه بخوای موقع آش هم زدن جلوی دیگران بهم پسر پسر کنی من خودمو به مریضی می زنم دیگه نمیام .تا این رو شنید با حرص...
-
خاله زنکی
چهارشنبه 15 آذر 1402 07:17
این پست حاوی مقادیر زیادی خاله زنکیست . :)) مادرشوهر یک دخترخاله فوق العاده فضول و حسود داره که باهاش دوست جون جونیه .همه جا با هم میرن . این دخترخاله فضول با جاریم یک مدت طرح رفاقت بست و ازش حرف می کشید و تحویل مادرشوهر می داد . مثلا به جاری می گفت که آره مادرشوهرت این رو راجع به تو و خانوادت به من گفته . جاری هم...
-
جاری
چهارشنبه 15 آذر 1402 07:00
دیشب رفتیم سوپرمارکتِ برادرشوهر برای خرید .من تو ماشین بودم.احمق جای اینکه بیاد بدهی مردم رو بده اذیتشون می کنه و می ره ناکجا آباد پی عیاشی و قلیون و اینجور چیزا . می ترسه مامورا بیان دم مغازه ببرنش چون چک برگشتی داره .دیدیم بچه ش با یک خانومی که دوست جاریمه و چهار تا پسر بچه قدو نیم قد جلوی سوپرمارکت هستند .جاریم...
-
سیزده ماهگی
چهارشنبه 15 آذر 1402 06:50
_بهار قشنگ راه می ره . _هنوز بنظرم معنی بعضی واژه هارو نمیتونه خوب درک کنه . مثلا وقتی می گه ماما (ممکنه هم منظورش بغل باشه ،هم شیر باشه). ولی معنای هاپو ،ددو بابا رو بلده . بیا و بشین و بده و نه رو میدونه چیه . _دیشب برای بار اول لبو خورد. _با سرعت فراوون دوید . _دو تا دندون که داره از پت و پهن لثه هاش درمیاد وسفیدیش...
-
بیشتر از این فکر نمیکنم
دوشنبه 13 آذر 1402 01:57
چیزهایی که خوشحالم می کنه : _پول دراوردن _پول خرج کردن _روتین پوستی و داشتن پوستی شاداب _سفر به خارج از کشور _هوای خوب _سلامتی و خوشحالی بهار و هرچیزی که به شادی و تمیزیش متصل میشه _دیدن موفقیت میم (دوستم)که داره سخت تلاشش رو برای زندگیش می کنه . _اینکه مادرشوهر یک روز دستش بخاطر پشت سر حرف زدن ها رو شه و خجالت بکشه...
-
خونه
دوشنبه 13 آذر 1402 01:48
الان متوجه شدم وقتی ظرف ها شسته ست و آشپزخونه تمیزه .وقتی دستشویی تمیزه و سطل آشغال خالیه خالیه حال منم خوبه .اگه پیشخون خالی باشه که اصلا قیامتم .یعنی انگار خیلی دیگه همه چی خوبه .
-
رمز همیشگی
پنجشنبه 9 آذر 1402 18:28
پست قبل فقط ناله و اراجیف بود .اگه بخونی ممکنه ناراحت شی و انرژی منفی بگیری .پس نخون. ولی در هر صورت ؛ اونایی که رمز پست رو دارند کلمه ی انگلیسی اولش رو با حرف کوچیک بنویسند
-
ذهن آشفته من (ارزش خوندن نداره)
پنجشنبه 9 آذر 1402 18:25
-
جوانه
چهارشنبه 8 آذر 1402 00:37
یک غمی تو گلومه ،لای نوشته هام ،بین سیب زمینی سرخ کرده های توی تابه ،بین جملاتی که از کتاب می خونم یا نگاه کردن ،حرف زدن با بهار یا با هرکسی ،غمی که پر از تنهاییه ،پر از ترسه ،پر از عذاب وجدان و احساس گناهه ..همش می خواد نم اشکی بشه روی گونه م .منتظر یک اتفاقه.یک آهنگ غمگین ،یک سکانس تلخ ،یک نیشخند ،یک تلنگر ،تلنگر...
-
ماوقع
پنجشنبه 2 آذر 1402 01:30
تایپ کردن تو گوشی قبلیم واقعا سخته ولی به ناچار می نویسم تا ذهنم آسوده شه . اول امروز گوش بهار رو سوراخ کردیم و دوتا گوشواره ی طلایی رنگ نشوندیم رو گوشش .برخلاف تصورم و حرف های دکتر و مادرشوهر و حتی منشی که می گفتند بهار گریه زاری و شلوغ می کنه و دیرآوردیش و ... بچه به قدری محو عروسکی که توی دستم گرفته بودم وبازی می...
-
یک
یکشنبه 28 آبان 1402 00:47
مادرشوهر و جاری آشتی کردند .الان دیگه جلوی من حرف جمعه بازار و سشنبه بازار می زنند و از جاهاییکه می خوان با هم برند یا آدم هایی که می شناسند حرف می زنند و من هم فقط می شنوم . سری آخر غیرمستقیم گفتم که دلم می خواد فلان جا برم و میشه با اسنپ رفت ؟ مادر شوهر حتی یک تعارف هم نزد که بیا با هم بریم . حقیقتا اونجا دلم نگرفت...
-
برای خودم
پنجشنبه 25 آبان 1402 01:35
-
فکت من
دوشنبه 22 آبان 1402 22:59
سفر سه نفری با بچه کوچیک خوش نمیگذره .
-
نبودند
چهارشنبه 17 آبان 1402 14:25
آبان می تونست فصل قشنگی باشه ولی آبان ماهی های زندگیم هیچکدوم واقعا خوب نبودند .
-
فکر آخرشبی
شنبه 13 آبان 1402 02:12
برف بباره . تند تند ..گوله گوله ..صبح باشه.هی بهار رو بغل کنم برم سر بالکن بایستیم و با هم بخندیم هی بریم تو . دستام یخ بزنن اما بهار پتوپیچ باشه . دستامو بزنم به صورتم ،زمستونو حس کنم .به فکر درست کردن فسنجون بیوفتم ..به فکر اینکه کی برف میشینه زمین و همه جارو میگیره. _شب بخیر خودم
-
مه
سهشنبه 9 آبان 1402 07:27
نمی دونم چندسال بعد چشمم به این پست می خوره یا نه .احتمالا باز با خودم می گم حیف زمانی که از دست دادم .حیف جوانیم و از این مدل حرف ها که شش سال قبل هم می زدم .هر دوره غبطه دوره های قبل رو می خورم . انگار قرار هست تو زندگیم آپولویی چیزی هوا کنم . نه قرار نیست کارخاصی کنم فقط قرار هست تلاش کنم بهترین نسخه خودم باشم...