-
حس بد
سهشنبه 2 آبان 1402 09:34
می خواستم برای تولدش چهارصد پونصد تومن بدم یک دفتر فوق خوشگل بخرم تا نقاشی های آبرنگیش رو روی اون پیاده کنه . از شهریورماه بهش گفتم انتخاب کنه تا روز تولد دستش برسه . لیاقت نداشت .لیاقت من رو نداشت ... اگه ذره ای عقل و محبت توی کله پوکش بود هیچوقت اینطور نمیشد .دلم می خواست از همه ی تجربیاتم و حرف هام براش بگم . لیاقت...
-
لیمو
سهشنبه 2 آبان 1402 09:28
بهار دیشب برای اولین بار خونه مادربزرگ پدریش لیمو خورد . _لیمو تو یخچالمون داره خراب میشه .نمیدونم چرا تا حالا بهش نداده بودم.
-
غم
یکشنبه 30 مهر 1402 10:19
مادرشوهر بعد از جریان اون زمین کلا از چشم من افتاد و دل الف هم به شدت از مادر خودش پره اما رفتار ما هیچ تغییری تو برخورد نکرده .فقط کمتر اونجا می ریم و من دیگه اصلا به مادرشوهر زنگ نمی زنم تا احوال پرسی کنم . گاهی خودش زنگ می زنه و منم خیلی مهربون و مودب جوابش رو می دم اما اینکه بعد اون مسخره بازی تحویلش بگیرم...
-
شرح
یکشنبه 30 مهر 1402 10:10
اتفاقات زیادی پیش اومد که حول محور تولد یک سالگی بهار و شام و ناهار دادن جدا جدای ما به دو خانواده بود که نوشتنش چندان چنگی به دل نمی زنه چون چیز خاصی نبود و دونستنش هم مهم نیست . _بهار این روزها راه می ره و خودش رو لوس می کنه و وقتی دراز کشیدی خودش رو روت می اندازه .دالی باز می کنه ..دلم می خواد حرف بزنه اما هنوز هیچ...
-
یک
یکشنبه 30 مهر 1402 09:58
اول بگم که دیگه مثل قبل رژیم نمیگیرم اما چون هله هوله رو خیلی کم کردم معده م کوچیکتر شده غذای کمتری نسبت به قبل میخورم و وزنم هنوز روی ۶۸ مونده .کلا خودم رو کشتم سه کیلو کم کردم .لغزش داشتم اما بعدش دوباره رعایت میکردم . دوم این رو دارم تو زندگیم متوجه می شم که آدما فقط با استمرار موفق میشن به اهدافشون برسند .توی هیچ...
-
میشه
سهشنبه 25 مهر 1402 17:01
الان فقط نیاز دارم به اینکه یکی دعا کنه همه چی خوب شه .
-
مامان قضاوتگر
چهارشنبه 19 مهر 1402 14:54
بعد از اون جریان هربار مامانم زنگ زد یکجوری باهام سنگین بود .منم دیگه سنگین شدم و مثل خودش جواب می دم .کافیه یک لحظه از خودم ضعف نشون بدم تا محکومم کنه به بد بودن.
-
آره
چهارشنبه 19 مهر 1402 14:49
امروز تولد بهار هست . سال پیش این موقع ها بیمارستان بودم و خدا می دونه چه دردی رو تحمل می کردم.بازش نمی کنم اما اینکه می گن گناهات بخشیده میشه و فلان ..امیدوارم راست باشه چون من واقعا درد کشیدم .به جای اینکه امروز خوشحال باشم به قدری ناراحتم که فقط دوست دارم یک گوشه بنشینم و های های گریه کنم .بهار مریض شده .ما قرار...
-
گزارش
شنبه 15 مهر 1402 12:43
زنگ زدم ویدیوکال میبینم مامانم سرسنگینه . چیشده مامان ؟ هیچی ناراحتم بین شما شکر آب شده . مامان اون به من بی ادبی کرد .شاید به شما بی ادبی کنه شما بترسین و جوابش رو ندید ولی نسبت به من از این خبرها نیست . حق بی احترامی به من رو نداره و نخواهد داشت .چرا از دست من ناراحتی مامان .من وقتی میبینم ناراحتی فکرو خیال می کنم...
-
.
پنجشنبه 13 مهر 1402 12:30
زمزمه ی بچه رو از داشتن خاله محروم کردی گاه به گاه و با شوخی مثل نیش عقرب بهم چنگ می اندازه .
-
مادر
پنجشنبه 13 مهر 1402 12:25
از وقتی رابطه م با عن خانم بهم خورد مدام می بینم تو استوری دوستام هرکی عکس خواهرش رو گذاشته و داره قربون صدقه ش می ره .این قضیه میره رو اعصابم .حسادت نه به اون معنا که برای اون شخص بدی بخوام ولی به این معنا کع چرا خواهر من عتیقه درومده دلم رو تیغ می زنه .زخم این تیغ هیچوقت خوب نمیشه .امروز به مادرم زنگ زدم و هیچ حرفی...
-
دعوا
چهارشنبه 12 مهر 1402 08:01
اندر احوالات این روزهای داغون .دیروز بخاطر اینکه به خودمون جایزه لاغری بدیم رفتیم بیرون . سمت فوشه که رسیدیم تابلوی بستنی فروشی رحمت رو دیدم . الف بستنی گرفت خوردیم .من گفتم ظرف رو بده من بندازمش آشغالی .سطل آشغال هم در حاشیه بستنی فروشی بود .چون بهار گریه می کرد بچه بغل رفتم ظرف رو انداختم . اون زنِ که بستنی میفروخت...
-
حال بد
چهارشنبه 12 مهر 1402 07:54
پیامی که خواهرم بهم داده بود همون قسمتی که من رو سوزوند و بعد پیام خودم رو روزی بالغ بر پنجاه بار نگاه می کنم . حقیقت اینه از حرفی که زدم ذره ای پشیمون نیستم .چون باید اون حرف رو می خورد تا متوجه میشد به هرکس بخواد نمیتونه بی احترامی کنه .اما از این ناراحتم که احمقه و اونور با خودش نشسته و فکر می کنه که من چقدر بدم...
-
بدون شرح
سهشنبه 11 مهر 1402 13:47
سعی می کنم خوب باشم اما حس می کنم با اون دعوا پنجاه درصد حال خوبم رو برای همیشه از دست دادم .
-
در ادامه ی پست قبل
دوشنبه 10 مهر 1402 13:22
اصلا آدمی نیستم که بخوام فحش بدم تو پیام .خیلی خیلی کم ..صفر در صد پیش میاد .اگر فحشی بدم رو در روی طرفه اونم دیگه وقتیه که واقعا از حد خودش فراتر رفته باشه. چون تو پیام خیلی خودم رو کنترل می کنم .دلم خیلی گرفته ..ضعیف شدم ..دیروز بخاطر جریانات عن خانم به شدت عصبی و افسرده شدم .امروز خودم رو وزن کردم ۶۸کیلو و چهارصد...
-
عن خانم
دوشنبه 10 مهر 1402 13:13
ببخشید ولی بغیر از این عنوان بی ادبانه چیزی به مخم نرسید . مامانم جواب تلفنم رو به زور میده .احتمالا برای جریان دیشبه .. دیروز سر یه جریانی به خواهرم پیام دادم و خیلی دوستانه بهش گفتم که مامان از دستت ناراحته و شاید تو فکر کنی حق با توعه ولی باهاش مهربون باش . (یه گندی بالا آورده بود که کل خانواده رو درگیر کرده...
-
راحت شدم
یکشنبه 9 مهر 1402 18:54
حرف هایی زدم که نباید می زدم اما به قدری سبک شدم که حد نداره . خدایا منو ببخش ..
-
بهار
یکشنبه 9 مهر 1402 09:04
بهار یاد گرفته : _جدیدا ما رو گاز می گیره همش و کبود میشیم. _موقع خواب به شدت جیغ و گریه می کنه _کابینت هارو باز می کنه واشیا رو می ریزه بیرون _وقتی می دونه کاری رو خوشم نمیاد که انجام بده مثل خوردن دستمال کاغذی یا رفتن به اتاق ها اول مثلا دستمال کاغذی رو دستش می گیره ،دستش رو میاره جلو نیشش تا بناگوش باز میشه دستمال...
-
ادامه
یکشنبه 9 مهر 1402 08:55
دروغ چرا این هفته کلا شل گرفتم .فست فود خوردم یکبار و کالری شمار زیره هم از ترس باز نکردم .صبحانه امروز جای نون و پنیر سوسیس تخم مرغ خوردم و .. هنوز روی ۶۹موندم .ولی ۶۹و صدگرمم .اگر رعایت کنم پایین میام .ولی وجودم خسته س .با اینحال این رشته ای که تو دستم گرفتم رو نمیندازم پایین حتی اگه خطا برم ودیرتر به مقصد برسم .چون...
-
رمز: همونکه براتون فرستاده بودم
سهشنبه 4 مهر 1402 18:03
-
حال خوب اخلاق بد :)
دوشنبه 3 مهر 1402 13:09
وقتی چشم هام رو می بندم تصویر ایده آل از زنی می بینم که لباس های قبلش کاملا اندازشه.بی اینکه دکمه ای افتاده باشه یا قسمتی از لباس حتی کمی به تنش چسبیده باشه .چیزی که متوجه شدم این بود که ورزش های بدنسازی و استقامت برای لاغری مناسب ترند . چون بدن انرژی رو صرف عضله ای می کنه که روش کار کردیم و اینجوری وقت هایی که ورزش...
-
دو کیلو
یکشنبه 2 مهر 1402 12:47
به نام خدا : ۶۹ کیلو و ششصد
-
نامفهوم
شنبه 1 مهر 1402 18:32
بهار درسته نصف ساعات روز فکر میکنم کاش لحظه ای کاملا تنها و آسوده جایی بنشینم بدون اینکه به کسی فکر کنم .حتی تو .. اما تمام لحظاتی که بیرونم دلم برات تنگ میشه ،بهت فکرمی کنم حتی حالا که دارم از کوچه رد میشم اشک توی چشم هام جمع شده ،بغض گلوم رو درد آورده و به لحظه ای که درب رو بستم و صدای گریه ت رو شنیدم فکر می کنم ....
-
کشتی
چهارشنبه 29 شهریور 1402 12:36
تیلور همین که تو آمریکا متولد شد خودش ده هیچ به حساب میاد .دیگه کشتی چه صیغه ایه ..از این مسابقات ورزشی که می بینم جز غصه ای که به دلم می نشینه هیچی دیگه به دست نمیارم .
-
وسواس فکری
چهارشنبه 29 شهریور 1402 12:10
شما وسواس فکری دارید ؟ در مورد چیه ؟ اصلا وسواس فکری چی هست
-
اون دخترِ شاکی متلاشی
چهارشنبه 29 شهریور 1402 12:00
فکر کنم دارم خوب پیش می رم ولی بدنم ضعیف شده. شاید شب ها دندون هام رو محکم فشار می دم . (منظورم ساییدن دندون ها و دندون قروچه نیست) منظورم منقبض شدن فکمه ،چون فک و دندون هام هم دردمیاد. این رژیم اخلاقمو بد کرده و بخاطر کوچکترین چیزی زود عصبانی میشم . ولی دارم به نتایجی می رسم . تو برنامه غذایی نوشته هر هفته نیم کیلو...
-
یاد ایام
یکشنبه 26 شهریور 1402 00:11
یهو یاد همکلاس دانشگاهم که بعدها خواستگارم شد افتادم . (بعد از فارغ التحصیلی) تو دایرکت اینستا برام نوشته بود چهارسال بخاطرم صبر کن من شرایطم اکی شه بیام خواستگاریت .خیلی خوشبین بود که من جواب مثبت بهش می دم .نه باهاش دوست بودم نه صمیمی بودم نه بگو بخند داشتم نه چیزی .واقعا چه توقعاتی داشت .خنده م گرفت.اونموقع بیست و...
-
Moment
جمعه 24 شهریور 1402 11:21
تنها دل خوشی این زنِ جوانِ چال لُپ دارِ قوز کرده رفتن به انزلی ،کتاب خواندن ،ادیت عکس با لپ تاپ و خوردن غذاهای لذیذ و خوش مزه بود که این روزها آن را هم از خود دریغ کرده بود .
-
۶۳ کیلو
چهارشنبه 22 شهریور 1402 13:03
سلام من همچنان سر رژیم هستم .هرچند دیروز ناهار مفصلی خوردم و بعدشم یک کلوچه گردویی خوردم ولی شب هیچی نخوردم . به پیشنهاد شما اپلیکیشن زیره رو دانلود کردم و پیاده روی هم رفتم . تا با برنامه غذایی برم جلو .نوشته وزنم باید ۴۷کیلو باشه که ایده آل بشم. ولی الف خوشش نمیاد در اون حد لاغر بشم و خودمم فکر میکنم صورتم چروک...
-
تکراری
سهشنبه 21 شهریور 1402 13:10
دیشب الف هزارباره درباره اون زمین نق و ناله زد و من گوش دادم . تهش باز بدون هیچ گونه نتیجه ای هردو با دلی پر و غمگین خوابیدیم .امروز مادرشوهر بعد از مدت ها زنگ زد و حال مارو پرسید .از الف هم پرسید ..با مکث گفتم خوبه (کرم داشتم) گفت : چرا اینجوری میگی .گفتم هیچی باشگاه میره خسته میشه . یک حس خوشبینانه همیشگیم که اکثر...