-
فکت
دوشنبه 12 تیر 1402 13:48
زیادی آدم هارو دوست دارم .به محبتشون زود دل می بندم .بنابراین اگر کج خلقی یا کوتاهی یا حتی بداخلاقی ازشون دیدم انگار همه ی درو پنجره های قلبم می شکنه . طوری ازشون فاصله می گیرم که انگار مدت هاست نمیشناسمشون .گاهی یادشون می افتم برای اینکه اون خونه خالی قلبم رو راضی نگه دارم پیامی می دم ،اما هرگز دیگه صمیمی نمیشم .
-
کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
دوشنبه 12 تیر 1402 11:23
دیروز چند صفحه کتاب خوندم . نکته ای که از توش برداشتم این بود که هر رفتاری با بچه مون میکنیم و بعدش پشیمون میشیم نشون دهنده ی رفتاری هست که والدینمون با ما در همون دوران انجام دادند .مثلا وقتی از کاریش واقعا عصبانی میشیم بخاطر احساس بدی هست که اون موقع والدینمون توخود ما ایجاد کردند .بعد مثلا مردی رو مثال زد که از بچه...
-
دعا
شنبه 10 تیر 1402 18:52
گردن و سرشونه م تیر می کشه . امروز حین چت با یک عزیزی انگشت پام هم گیر کرد به تخت بهار و زمین خوردم .الان انگشت کوچیکم ورم کرده و باد داره .قرمز شده وقتی کمی فشار میدم درد استخونش نفسم رو می بره .همین حالا به بهار شیر دادم . بهار شیشه شیرش رو دست گرفته و باقی شیر رو می خوره .خیلی اتفاقی ..الف مریضه ،ناراحتی معده گرفته...
-
های دنیا چخبره؟
چهارشنبه 7 تیر 1402 07:00
با سلام و عرض ادب و احترام : نودل با عصاره گوشت خر است . حالت تهوع ،بوی بد .. مریضی همچنان ادامه دارد . پ_ن :الف هم مریض شد .
-
برای خودم
سهشنبه 6 تیر 1402 19:58
-
بچه ها
دوشنبه 5 تیر 1402 17:01
خوبم. بهترم .. حتی امروز دلم ساندویچ کالباس خواست . اما نمی تونم بخورم چون باز هم می ترسم بالا بیارم . دیشب بهار رو بردیم رشت پیش متخصص اطفال شبانه روزی . بهار بدجور بیرون روی داشت . دکتر بهمون زینک و پدی لاکت و یه نوشیدنی داد که بوی آب سیب میده و گفت جای آب این رو بهش بدم . گفت : شانس آوردی محتویات شکمش رو هی بالا...
-
بیماری اعصاب
یکشنبه 4 تیر 1402 15:07
مادرش مریضه . بیماری روانی داره .این رو فقط اونایی که باهاش در ارتباطند می فهمند .خانوادشون داغونه .غریبه ها رو مثل خدا می پرسته اونوقت با بچه خودش بد رفتاری می کنه . بچه یازده ساله با کوچکترین اشتباهی می گه : من لایقش نیستم . من احمقم .من عقل ندارم . بچه رو خورد کردند . کاش من هیچوقت اینطور نشم . نمیخوام اینطور بشم...
-
چه کنم
یکشنبه 4 تیر 1402 13:25
قبل از اومدن به انزلی به مادرم گفتم دایی و زندایی مریض شدند و ما هم با اونا بودیم .گفتم ولی الان خوبم مشکلی ندارم .گفت اشکال نداره بابا این حرفا چیه بیا و فلان .الان داداشم مریض شد و سرم زد و چندین بار بالا آورد و مامانم دلپیچه گرفته . نمی دونم چه کنم .. خودم هنوز خوب نشدم .بدنم درد می گیره .حتی وقتی می خندم سرشونه...
-
مزمن
یکشنبه 4 تیر 1402 04:38
این بیماری همراه خودش برام یک دلشوره وحشتناک ومزمن هم داره. هرچقدر علت یابی می کنم پیدا نمی کنم .دلشوره ش امانم رو بریده ..قلبم درد میگیره و دوست دارم ساعت ها بخاطر این علت ناشناس و غریبه گریه کنم .
-
مریضی
شنبه 3 تیر 1402 18:10
الان با قرص مُسکن زنده ام . مریض شدم .استفراغ شدید .از دیشب تا دم دمای ظهر معده م حتی آب هم قبول نمی کرد .سرُم زدم و قرص ضد تهوع رو خوردم .از ترسم بدون آب خوردم که اون هم بالا آوردم .بهار هم مریضه فکر کنم . این دو روز فقط بغل مادرم بود و فکر کنم من رو کلا یادش رفته . حتی امروز به مادرم گفت : ماما . خسته ام شاکی و...
-
تی آر ایکس
سهشنبه 30 خرداد 1402 11:54
سه جلسه ست باشگاه میرم . الف بچه رو نگه می داره .خیلی زرنگه چون دقیقا تایمی که من می رم بچه می خوابه . الف هم میگیره رااااحت می خوابه . میرم تی آر ایکس ولی اصلا دوستش ندارم . حس بعد ورزش رو دوست دارم .ذهنم از حالت یاس و سرخوردگی بیرون میاد.اینجا تو این شهر هیچکس رو نمیشناسم . دلم هم نمیخواد با کسی رابطه صمیمی یا گرم...
-
جان مادر
سهشنبه 30 خرداد 1402 11:40
علت شب بیداری هام ... خدا می دونه چندبار شب ها بخاطر گریه ش از خواب بلند می شدم ،از روی تخت برش می داشتم .کمرم میشکست تا دوباره می خوابید و سرجاش می گذاشتمش .همه شونم دارند باهم درمیان .
-
چهار دست و پا
جمعه 26 خرداد 1402 22:02
امروز بهار برای اولین بار چهار دست و پا رفت. برای گرفتن گوشی موبایل ..بعدشم برای گرفتن سیم جارو برقی .
-
نکته
پنجشنبه 25 خرداد 1402 13:19
یه نکته بگم که اون چهارصد میلیونی که ما دادیم بخشی از بدهی ها بود .یه بخش دیگه ش رو دادگاه حکم اعسار داده وقسط بندی شده ..که آقا فکر میکنه زرنگه و نمیاد بدهی هاش رو بده .
-
جاری و مادرشوهر
پنجشنبه 25 خرداد 1402 13:16
چه داستان هایی : مادرشوهر زنگ زده خونه جاری ،به جاری گفته که شوهرش رو (برادر الف)بیدارکنه .چرا خوابه .بره اجرای احکام باقی بدهیش رو که قسط بندی شده بده . (مادرشوهر و پدر شوهر دویست میلیون دیگه بعد از اینکه مامورها گرفتنش دادن تا یک روز هم آقا بازداشتگاه نمونه .)برای همین پیگیری می کرد که دوباره داستان نسازه برا خودش....
-
رمز همیشگی
دوشنبه 22 خرداد 1402 18:07
-
کوچولوی من
دوشنبه 22 خرداد 1402 17:57
مامانم تمام این تقریبا یک روزی که تهران بودم ویدیوهای بهار رو برام میفرستاد .بهار می خندید،با خوشحالی جیغ می زد و با مامان و بابام بازی می کرد .دلم آروم می گرفت .چندین بار نگاهشون می کردم .وقتی هم برگشتم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده نه نگاهش تغییر کرد نه حالتش . بعد از کلی بی خوابی رفتم بخوابم اما دلم طاقت نیاورد دوباره...
-
لبخندسرد
دوشنبه 22 خرداد 1402 17:51
رفتیم کنسرت . الف تا تهران کلی رانندگی کرد . وقتی وارد کرج شدیم و دود رو دیدیم آلرژی و آبریزش بینیم شروع شد .دائم می گفتیم حیف نیست گیلان خودمون . از طرفی به اونهایی که دم خیابون چادر می زدند و شرت بچه هاشون رو آویزون می کردند هم حق دادیم . چجوری اونجا نفس می کشند .. همه چی نسبتا خوب بود .به موقع رسیدیم ..یک مسجد خوب...
-
خودسرزنشگری
شنبه 20 خرداد 1402 12:36
ساعت دو و نیم حرکت می کنیم به تهران . زیاد ردیف نیستم . بهار هم مریضه . یه چیزی پس ذهنم مدام میگه _ بچه ت رو ول کردی رفتی به امون خدا _بچه ت مریضه _اون به تو احتیاج داره _تو مادر بدی هستی _تو بی وجدان و خودخواهی _یادته همیشه مادرت رو سرزنش می کردی،پس خودت چی . _تو حق نداشتی بری _تو باید یاد بگیری تفریحات سه نفره داشته...
-
در راه رشت
شنبه 20 خرداد 1402 12:32
آسمون امروز خیلی قشنگه . عکس رو تو تاکسی گرفتم
-
وات دِ هِل مَن
جمعه 19 خرداد 1402 16:30
موقع تعارف کردن چای خیلی اتفاقی چت خواهرم رو دیدم که اسم پسرخاله م روش نوشته شده بود .حالا نمیدونم اشتباه بود،راست بود .. چندبار بهش تیکه انداختم گفت نه من با کسی درارتباط نیستم و فلان و بیسار .خدایا داماد بعدی از فامیل نباشه ..تو رو خدا قسمت میدم .فامیل نباششههههههههههه
-
صبح خصوصی
جمعه 19 خرداد 1402 15:54
الان یک ماه بیشتر هست موهبت خوندن نماز صبح رو از دست دادم و هر شب قضاش رو می خونم . تاثیرش تو زندگیم خیلی زیاد بود .حالم رو خوب می کرد ،قلبم رو آروم می کرد .این روزها به قدری خسته م واقعا کشش ندارم سه شب پاشم نماز بخونم .بچه داری هزار مرحله داره و خیلی ازم انرژی می گیره .دلم تنگ میشه ولی ..خیلی هم تنگ میشه .
-
نه ماهگی
جمعه 19 خرداد 1402 02:27
امروز بهار وارد نه ماه شد . اگه زایمان زودرس حساب کنم ،الان وارد هشت ماه شده . تغییراتش : _سعی می کنه فراتر از غلت زدن پیش بره ولی هنوز چهار دست و پا نمیره _وقتی رو پا نگهش می دارم نمیوفته و سعی می کنه راه بره و تا حدی موفق میشه . _دیگه در نگاه اول به غریبه ها لبخند نمیزنه ،اما بعد از مدتی که براش شکلک در میارن سریع...
-
برای خودم (رمز نخواید)
جمعه 19 خرداد 1402 02:15
-
نمیفهمم
چهارشنبه 17 خرداد 1402 13:50
بهش می گم تو مگه با علی دوست نبودی چرا برای فلانی درخواست دوستی فرستادی . می گه من دیگه اون آدم قبلی نیستم .الان با همه ام ولی با هیچکی ام نیستم .میگم فلانی تو عکسی که برام فرستادی قیافه ش بد نیس ولی کلی دختر دور و برش هستند این داستان داره به درد زندگی نمی خوره . می گه من که نمی خوام باهاش ازدواج کنم می خوام دوست...
-
رمز(همونیکه براتون فرستادم قبلا)
سهشنبه 16 خرداد 1402 19:40
-
دوست هام۳
سهشنبه 16 خرداد 1402 13:44
یکلحظه تصور کردم بلاگ اسکای بسته شه . اونوقت _هرکی رو با موهای پسرونه سمت چراغ برق انزلی می دیدم فکر می کردم مریمه _هر موقع تو خودم می رفتم حس میکردم خانم ف هم نشسته یک جایی و داره گلدوزی میکنه و با پسرش حرف می زنه. _هر موقع عمه مادرم رو می دیدم یاد رضوان می افتادم ،هر موقع دلم می گرفت با خودم می گفتم چه آدم خوبی بود...
-
بگذریم
سهشنبه 16 خرداد 1402 12:31
چند شب بود خواب گیسو رو می دیدم . امروز دلم طاقت نیاورد ،ازش پرسیدم حالت خوبه ؟ چند شبه خوابت رو میبینم. الان پیام داده :آره خوبم ،تو فکرت بودم این روزا . می دونم الان این می تونه مقدمه یه گپ و گفت طولانی باشه . می دونم اگه بخوام دوباره روابطم رو باهاش حسنه کنم می تونم از همینجا استارتش رو بزنم اما حوصله ش رو ندارم ....
-
تهران
سهشنبه 16 خرداد 1402 11:38
این چند روز انزلی بودیم . روز اول در کنار خانواده خودم بودم و دایی علی هم به جمع ما اضافه شد .بعدظهری رفتیم سوار قایق موتوری شیم .خوب بود بد نبود ..قبل ترها بهم بیشتر خوش می گذشت .دیگه پیچ وتاب قایق و سرعت گرفتن برام هیجان ناک نبود .راننده آهنگ گذاشته بود و منم حس شادمانه دست زدن نداشتم .هرکدوممون تو زندگیمون یک چیز...
-
برای خودم
یکشنبه 14 خرداد 1402 16:16