-
روز یک
دوشنبه 20 شهریور 1402 19:16
ساعت ۱۸:۳۱ وسوسه شدم نسکافه بخورم ،نخوردم . ساعت ۲۰:۷ احساس ضعف .فکر میکنم که کاهو بخورم یاخرما .(نصف خرما خوردم) ساعت ۲۱:۰۲ چقدر دلم پیتزا مخلوط خواست .وای .. ۲۲:۰۶ دروغ چرا حس می کنم فشارم افتاده .دست و پام درد میگیره وکف پام سرد شده :))))))) ۲۳:۴۴ واقعا گرسنمه از ناهار که ساعت چهارظهر خوردم تا الان فقط نصف یک...
-
چاقی
دوشنبه 20 شهریور 1402 18:15
امروز جلوی آینه ایستادم .سراپای خودم رو دیدم و به شدت هنگ کردم. یک موجود چاق ،قوز کرده با نگاه شماتت آمیزی که معلوم نبود چه تعبیری داره یا چی داره بهم می گه . باورم نشد منم .ماه ها بود از خودم بی خبر بودم.خیلی وقت ها از نگاه کردن به اضافه وزن یا شکمم که روز به روز داره بزرگتر میشه فرار می کردم .ولی رویارویی با خود...
-
یازده ماهگی
دوشنبه 20 شهریور 1402 14:43
برای اینکه بعدها یادم بمونه : _بهار این روزها مدام در کابینت هارو باز می کنه و ادویه هارو می ریزه وگاهی می بینم شکلات انداخته دهنش و می خوره و به زور از دهنش بیرون می کشم . _نگاهش روز به روز آشناتر میشه و خوی و خصلت انسانیش بیشتر . _وقتی حرصش در میاد چشماشو ریز می کنه اخم می کنه و هشت تا دندون بالا و پایین رو بهم فشار...
-
این فیس جدید منه
پنجشنبه 16 شهریور 1402 11:15
به شدت تنها و انزوا طلب شدم . وقتی دوستی می خواد باهام باشه یا بهم زنگ می زنه کاملا مردد جوابش رو می دم . وقتی به این قضیه نگاه می کنم که نه گیسو نه میم به من نمیخورند .گیسو از نظر عقاید و افکار به من نزدیکه ولی شرایط زندگیش خیلی سخته و همین باعث شده نسبت به کوچکترین حرفی سریع حساس و ناراحت شه . حتی اگه یه هدیه کوچیک...
-
اختلاف
پنجشنبه 16 شهریور 1402 01:24
خیلی غمگینم . فقط می نویسم تا کمی ذهنم آروم شه . الف از دست مادرش بخاطر کاری که بابت زمین کرده خیلی خیلی ناراحته .(برای یادآوری: برادرالف بدهی بالا آورده بود. ما پونصد میلیون بدهی برادرشوهر رو دادیم . مادرشوهر قول زمینش رو به ما داد .زمین چهارصد متر بود ... رفتیم دیدیم به اندازه ی دویست متر به ما خط داده . (دویست متر...
-
کاش
شنبه 11 شهریور 1402 16:03
دلم برای بهار می سوزه کاش من مادرش نبودم .کاش قبل از اینکه بخوام بچه دار شم مرده بودم .
-
حیف اشک پای چشم هات
شنبه 11 شهریور 1402 15:47
چه قدر بچگانه رفتار کردم .. حیف این اشک ها
-
دل دردبعد از سفر
شنبه 11 شهریور 1402 15:46
بعضی وقت ها حس می کنم درک نشدن باعث دور و دور و دورتر شدن از فردی که میشه دوستش دارم .همین رفته رفته مثل تبر به جون احساساتم میزنه تا ریشه هام خشک و خشک تر بشه.
-
شب
پنجشنبه 9 شهریور 1402 20:20
امشبم مهمون دارم . خسته م خیلی زیاد ...ولی خوشحالم .. مهمون داشتن رو خیلی دوست دارم .:))
-
جلسه اول باشگاه
پنجشنبه 9 شهریور 1402 20:13
باشگاه خوش گذشت . اولش افتضاح بود .اونجا تک افتاده بودم ..همه با دوست هاشون بودند ..به من سلام نکردند ،منم سلامی نکردم ..اکثرا پونزده شونزده ساله بودند،خیلی خجالت می کشیدم .فقط یک چهره آشنا دیدم .سعی کردم باهاش کانکت شم .اسمش محدثه ۲۲ساله تربیت بدنی میخونه و فامیل مربیمونه .مربیم باهام خوش وبش کرد ولی زیاد بهم آموزش...
-
فکت
پنجشنبه 9 شهریور 1402 19:59
هر موقع استرس دارم بدجور خوابم می گیره .
-
خلوت
سهشنبه 7 شهریور 1402 16:17
زیاد خوشحال نیستم . دیشب موقع خواب حالت تهوع داشتم و تپش قلب گرفته بودم .الف خواب بود .نمی دونم چم بود ..اگه دست خودم بود می رفتم یک جای دیگه می نشستم و زار زار گریه می کردم .قبل از ازدواج خیلی با دوستام بیرون می رفتم .بعد ازدواج کم کم خونه نشین شدم .به ندرت بیرون می رم .اولا خوشم نمیومد و دائم دوست داشتم برم بیرون...
-
بدمینتون
سهشنبه 7 شهریور 1402 16:04
درسته تی آر ایکس رو فقط سه جلسه رفتم و ادامه ندادم .اما دنیا به آخر نرسیده .این دفعه می خوام برم بدمینتون فردا استارتش رو می زنم .زودتر می رم تا دور سالن رو بدوام .می خوام به خودم سخت بگیرم .یک کیلویی که کم کردم دوباره اومده سرجاش
-
در ادامه
سهشنبه 7 شهریور 1402 16:01
در کنار کتاب ژاپنیه یک کتاب دیگه آروم آروم می خونم که زود تموم نشه .کتاب به شدددددت خوبیه . اسمش« کتابی که آرزو می کنید والدینتان آن رو خوانده بودند» .گاه گاهی چیزهایی که ازش یادم می مونه رو اینجا می نویسم . احتمالا کتاب بعدی ای که شروع کنم «کافکا در کرانه »باشه. زیاد حوصله کتاب های بزرگ بزرگ ندارم ولی دلم نمی خواد...
-
کتاب ها
سهشنبه 7 شهریور 1402 15:53
خب شکر خدا شاید یک ماه و چند هفته باشه که کتاب خوندن رو شروع کردم. البته گاهی روزی دو سه صفحه و گاهی سه روز یکبار می خونم . اونوقت ها که می رم انزلی هم با خودم کتاب میارم و می خونم .دوتا کتاب تموم کردم تو این یک ماه . یکی نیمه غائب از حسین سناپور (که فکر کنم فقط برای اهالی داستان و نوشتن) جذاب باشه .چون خیلی با محتوای...
-
استمرار
یکشنبه 5 شهریور 1402 13:40
بازم درد دندان درآوردن . بازم بیخوابی های شبانه ،گریه،بی تابی،کم شدن شیر .. و در عوض شیرین تر شدن بچه ،دست زدن،معلوم شدن احساساتش عصبانیت،خوشحالی،حرص دراومدن و یسری چیزهای دیگه که الان نمیتونم بهش اشاره کنم چون جلوم داره به پهنای صورتش زار میزنه . چرا؟ فقط بخاطر اینکه نگذاشتم وارد آشپزخونه شه تا در کشو رو باز کنه و...
-
تولدش
پنجشنبه 2 شهریور 1402 19:50
امروز تولد الف بود .دیشب باهم بیشتر کارهارو انجام دادیم . یسری کارها اضافه شد و یسری کارها نصفه نیمه انجام شد . اما درهر صورت تا حدود زیادی چیزهایی که تو لیستم بود انجام دادم . ساعت سه دیشب دیدم دارم از خستگی میمیرم ولی خواب به چشم هام نمیاد ..قرمه سبزی رو بار گذاشتم .البته لوبیاش رو نریختم تا دم دمای ظهر چون له می...
-
برای امروز
چهارشنبه 1 شهریور 1402 16:21
لیست کارها : _خالی کردن آشغال های جاروبرقی ✓ _شستن ظرف ها وظرفشویی _تمیزی پیشخون✓ _گردگیری ✓ _جاروبرقی ✓ _پاک کردن اجاق گاز✓ _مرتب کردن کتاب های کتابخونه✓ _گذاشتن چاقوها تو آب وایتکس ✓ _دستمال کشیدن کابینت و یخچال و لباسشویی ✓ _رسیدن به صورتم _انداختن روتختی و جارو کشیدن اتاق خواب ✓ _تمیز کردن میزتوالت _تمیز کردن...
-
جدایی
دوشنبه 30 مرداد 1402 13:01
نوشته مادر یا پدر به تنهایی هم می تونند بچه رو بزرگ کنند .(منظورش بعد از طلاقه). می گه اگر یکسری نکات رو رعایت کنند بچه از نظر شناختی عاطفی آسیبی نمیبینه یا کمترین آسیب رو میبینه . اونم اینه که اگر بچه پیش مادر هست مادر نباید در مورد همسر قبلیش(پدربچه) بدگویی کنه .باید طوری رفتار کنه که پدر بچه مرد خوبی بوده .نباید...
-
۲۲صفحه ای که دیروز خوندم
دوشنبه 30 مرداد 1402 12:53
گفته بود اگه بچه ای مدام برای رسیدن به خواسته هاش قشقرق به پا می کنه تو نباید باهاش کل کل کنی .می گفت باید احساساتش رو درک کنی وتاکید کرد این احساساتی رو که ازش درک کردی بهش بگی و به زبون بیاری. بچه وقتی می بینه درک و فهمیده شده آروم میشه . کلماتی مثل : متوجه ام که عصبانی هستی . میفهمم که خواهر کوچکترت رو دوست نداری...
-
کتابی که می خونم
یکشنبه 29 مرداد 1402 08:29
کتابی که دارم می خونم می گه وقتی کودکت ناراحته نبایدحواسش رو پرت کنی ،نباید خشم و ناراحتیش رو سرکوب یا مسخره کنی .مثلا نباید بگی اینکه ناراحتی نداره .یا چیزی نشده که ..می گه باید احساسات بچه ت رو بشنوی و درک کنی . بهش بگی می فهمم و تا وقتی که بتونم بغلت می کنم تا آروم شی .می گه قرار نیست تن به خواسته هاش بدی .مثلا اگه...
-
پارک صبح
یکشنبه 29 مرداد 1402 08:09
ساعت پنج صبح خیلی آنی تصمیم گرفتم برم پارک . بهار تقریبا بیدار بود و لباس ترتمیزی هم تنش بود .شیرش رو آماده کردم و شال و کلاه کردم .بیرون که رفتم بهار با تعجب و اخم اینور اونور و آدم هارو نگاه می کرد .داخل پارک تک و توک گروه های ورزشی یا آدم ها بودند . بعد از کمی پیاده روی بهار رو سوارتاب کردم ولی چندان علاقه ای نشون...
-
سرشونه
چهارشنبه 25 مرداد 1402 23:43
_امروز بعد از کلی درگیری و ثبت شکایات و این داستان ها با تیپاکس سرآخر دست به دامان پدرشوهرم شدم تا بسته ای که سفارش دادم رو بره و بگیره . چون نمایندگی تیپاکس این شهر هزینه پستی مردم رو می خوره و به جای اینکه کالارو درب منزل تحویل بده زنگ می زنه و می گه بیا این آدرس بگیر .خود تیپاکس تهران هم هرچقدر زنگ زدم کاری برام...
-
لطفا
سهشنبه 24 مرداد 1402 01:02
من واقعا اومدم به این جهان تا چکاری کنم ؟ قرار هست کار خاصی کنم یا فقط مقدر شده زندگی کنم ؟ اگه قرار هست کارخاصی کنم که فعلا زدم جاده خاکی. اگر هم قرار هست فقط زندگی کنم که اونم نمی کنم . این روتین نفس کشیدن ،خوردن،دستشویی کردن و شست وروب و بشین پاشو برای بچه بزرگ کردن تنها چیزی که عایدم می کنه پوچی و جوانی از دست...
-
قضاوتِ خود ممنوع
دوشنبه 23 مرداد 1402 05:03
یک کتاب جدید شروع کردم که خیلی خوبه . توش نوشته چیزی به عنوان والد بد یا خوب وجود نداره چون همه انسان ها نقص دارند .نوشته ممکنه یک والد ترش رو ولی صادق بهتر از والد مهربان ولی ناامید باشه .«ناامید مثل مادری که از غذاش تعریف می کنی می گه نه بابا غذای خوب نخوردی»یا مثلا جلوی آینه می ایسته و میگه چقدر چاقم و از خودش...
-
اولین
یکشنبه 22 مرداد 1402 08:51
دیروز بهار برای چند ثانیه ایستاد . ما براش دست زدیم . ذوق کرد و خندید و بامب ..افتاد :))
-
پر از دغدغه،پر از کسالت
سهشنبه 17 مرداد 1402 10:10
ظرفشویی پر از ظرفه . اجاق گاز کثیف . خونه بهم ریخته حتی لیوان تمیز ندارم که بنشینم صبحانه بخورم . می خوام صبر کنم بهار از خواب بیدار شه با بهار بخورم . اونوقت می نشونمش رو صندلی غذا یه تیکه نون بهش می دم . خودم نون پنیر گردو میخورم بعد یک آهنگ شاد هم می گذارم . با هم صبحانه می خوریم .بهار سرش رو به چپ وراست تکون میده...
-
سکوت خراشیده
دوشنبه 16 مرداد 1402 12:23
یک چیزی داره عذابم می ده تا ننویسمش آروم نمیشم . چندسال پیش بود از بچه جاریم عکاسی کرده بودم برای تولدش ، بردیمش پارک و ازش یک ویدیو هم ساختم .ویدیوش فکر کنم سه دقیقه شده بود . بیشتر از اون توی اون پارک کوچیک معنی نداشت . بعدش کلیپ اینستا هم محدودیت تایم داره و اینم برا اینستا می خواسته .خودم بهش پیشنهاد داده بودم که...
-
فقط خودم می فهمم
یکشنبه 15 مرداد 1402 17:41
خروس اون با خروس من چه فرقی داشت که خروس من تبدیل به یک مبحث بی محتوای عامه نپسند شد و خروس اون تبدیل به من از اول فکرکردم یک نماد هست و ..باید این جاش رو بیشتر توضیح می دادی و فلان و بهمان. دوست دارم بک جا ببندم و بزنمش .واقعا میلم به این کار می کشه.
-
چرا
پنجشنبه 12 مرداد 1402 22:04
چرا بابای من اینطوریه ؟ من هرگز نمیفهممش . حس می کنم نرمال نیست .